ذباحلغتنامه دهخداذباح . [ ذَ ] (ع مص ) ذَبح ، در تمام معانی . || شکافتن . پاره کردن . || گلو بریدن . || خبه کردن و هلاک ساختن . || ذباح دَن ؛ سوراخ کردن خم . || ذبحت اللحیة فلان
ذباحلغتنامه دهخداذباح . [ ذُ / ذِ / ذُب ْ با ] (ع اِ) گیاهی است زهردار. || آزاری است در حلق . درد گلو. ذبحة، و آن بیماریی است صعب در گلو و حلق . درد گلو یا خون است که خناق پیدا
ضباحلغتنامه دهخداضباح . [ ض ُ ] (ع اِ) بانگ روباه . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). || آواز دم اسب ، و آن غیر صهیل و غیر حمحمه است . || بانگ بوم . || (اِخ ) نام مردی . (منتهی ال
ضباحلغتنامه دهخداضباح . [ ض ُ ] (ع مص ) ضَبح . (منتهی الارب ). برآوردن و شنوانیدن اسبان آواز خود را در دویدن یا پویه . (منتهی الارب ). || بانگ کردن روباه . (مهذب الاسماء) (زوزنی
ذباحةلغتنامه دهخداذباحة. [ ذَ ح َ ] (ع مص ) ذَباح . ذَبح . گلو بریدن . سر بریدن . کشتن . بسمل کردن . || در فقه ، حیوانی حلال گوشت را بدستور شرع کشتن و در آن شرط است آلت قطع از آه
ذبابةدیکشنری عربی به فارسیمگس , حشره پردار , پرواز , پرش , پراندن , پرواز دادن , بهوافرستادن , افراشتن , زدن , گريختن از , فرار کردن از , دراهتراز بودن , پرواز کردن , تيز هوش , چابک وزرن
ذباحةلغتنامه دهخداذباحة. [ ذَ ح َ ] (ع مص ) ذَباح . ذَبح . گلو بریدن . سر بریدن . کشتن . بسمل کردن . || در فقه ، حیوانی حلال گوشت را بدستور شرع کشتن و در آن شرط است آلت قطع از آه
ذبحلغتنامه دهخداذبح . [ ذَ ] (ع مص ) ذمط. ذَباح . سر بریدن گاو و گوسفند و مانند آنها. سر بریدن . گلو بریدن . گلو وابریدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). بسمل کردن . کشتن . نحر.
خالدلغتنامه دهخداخالد.[ ل ِ ] (اِخ ) ابن اسیدبن ابی عیص بن امیةبن عبد شمس الاموی ... هشام بن الکلبی گوید او در روز فتح مکه اسلام آورد و در آنجا اقامت گزید. او را کبری و عجبی سخت
ذبیحلغتنامه دهخداذبیح . [ ذَ ] (ع ص ، اِ) ذبح . مذبوح . بسمل . گلوبریده . گوسفند کاردی و آنچه قربان کنند. (مهذب الاسماء). ذبیحة. قربانی . حیوان ذبح شده . حیوان که برای گلو بریدن
کاشف الغطاءلغتنامه دهخداکاشف الغطاء. [ ش ِ فُل ْ غ ِ ] (اِخ ) حسن بن شیخ جعفر نجفی فقیه متفرد مشهور و مفخر فقهای دهور از مفاخر علمای راسخین امامیه ٔ اواسط قرن سیزدهم هجرت که معدن معارف