bangدیکشنری انگلیسی به فارسیانفجار، صدای بلند یا محکم، چتر زلف، ضربت سنگین، بستن، محکم زدن، چتری بریدن
زبدانیلغتنامه دهخدازبدانی . [ زَ ب َ ] (اِخ ) عدل اهل زبدانی کوره ٔ میان دمشق و بعلبک و عهده دار رسالت میان صلاح الدین یوسف بن ایوب و فرنگ بود. وی دارای سیرتی پسندیده نبود و شهاب
ذائدلغتنامه دهخداذائد. [ ءِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ذَود. سائق . راننده . دورکننده . ج ، ذَاءِدَة، ذُوَّد، ذُوّاد: رجل ذائد؛ مردی حامی حقیقت و دفّاع از عرض خویش . || نام اسبی از ن
لسان حقلغتنامه دهخدالسان حق . [ ل ِ ن ِ ح َق ق ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زبان حق . لسان الحق : هر که باشدلسان حق جانابه کلام خدا بود گویا.(ازآنندراج ).
اصلاًلغتنامه دهخدااصلاً. [ اَ لَن ْ ] (ع ق ) بهیچرو. بهیچوجه . ابداً. بالمرة. هرگز. هگرز: مافعلته اصلاً؛ یعنی بالمرة و نصب آن بر مصدر یا بر حال است ، ای ذااصل و همچنین رأساً و ب
شطرالغبلغتنامه دهخداشطرالغب . [ ش َ رُل ْ غ ِب ب ] (ع اِ مرکب ) (اصطلاح طب ) به اصطلاح طب قسمی از تب نوبه که یک روز شدیدباشد و یک روز خفیف . (ناظم الاطباء). یا حمای شطرالغب . ایمیط