ذاجلغتنامه دهخداذاج . [ ذاج ج ] (ع ص ) نعت فاعلی از ذج ّ. آینده ٔ از راه . قادم از سفر. || آشامنده ٔ آب .
زاجفرهنگ انتشارات معین[ معر. ] (اِ.) معرب زاگ ؛ جسمی است معدنی و بلوری شکل به رنگ های سفید، کبود، سبز، سیاه ، که مزة آن شیرین و قابض است و معمولاً در آب حل می شود.
زاجلغتنامه دهخدازاج . (اِخ ) لقب احمدبن منصور حنظلی (محدّث ) است . (تاج العروس ) (منتهی الارب ). و رجوع به احمدبن منصور شود.
زاجلغتنامه دهخدازاج . (ص ، اِ) زن نوزای . (شرفنامه ٔ منیری ). زن نوزائیده . (برهان ). نفساء : دلیری که ترسد ز پیکان تیرزن زاج خوانش مخوانش دلیر. ابوالمؤیدبلخی .و آن را زاچ و ز
ذأجلغتنامه دهخداذأج . [ ذَءْج ْ ] (ع مص ) ذئجه ذاجاً؛ جرّعه شدیداً، سخت بدم درکشید آب و مانند آن را.و اندک اندک آشامیدن آب را. (از اضداد است ). || ذأج عصفور؛ ذبح آن . || ذأج
لاان ذاجرملغتنامه دهخدالاان ذاجرم . [ اَ ج َ رَ ] (ع ق مرکب ) لغتی است در لاجرم . رجوع به لاجرم شود.
لاعن ذاجرملغتنامه دهخدالاعن ذاجرم . [ ع َ ج َ رَ ] (ع ق مرکب ) لغتی است در لاجرم . رجوع به لاجرم شود.
ذأجلغتنامه دهخداذأج . [ ذَءْج ْ ] (ع مص ) ذئجه ذاجاً؛ جرّعه شدیداً، سخت بدم درکشید آب و مانند آن را.و اندک اندک آشامیدن آب را. (از اضداد است ). || ذأج عصفور؛ ذبح آن . || ذأج
لاان ذاجرملغتنامه دهخدالاان ذاجرم . [ اَ ج َ رَ ] (ع ق مرکب ) لغتی است در لاجرم . رجوع به لاجرم شود.
لاعن ذاجرملغتنامه دهخدالاعن ذاجرم . [ ع َ ج َ رَ ] (ع ق مرکب ) لغتی است در لاجرم . رجوع به لاجرم شود.
ذجلغتنامه دهخداذج . [ ذَج ج ] (ع مص ) آشامیدن . نوشیدن . خوردن آب یا مایعی دیگر. ذأج . || بازآمدن از سفر. بازگشت کاروانی و مسافر.