دیربارلغتنامه دهخدادیربار. (ص مرکب ) تنگ بار. (یادداشت مؤلف ). کسی را گویند که مردم نزد او به دشواری بار یابند. (از برهان ذیل تنگ بار). رجوع به تنگ بار شود.
بتازهلغتنامه دهخدابتازه . [ ب ِ زَ / زِ ] (ق مرکب ) دیگربار. دگربار. بتازگی . (آنندراج ). از سر نو. مستحدثاً : بفروختم بغم دل از غم خریده رارفتم بتازه این ره صد ره بریده را. واله
معاودةلغتنامه دهخدامعاودة. [ م ُ وَ دَ ] (ع مص ) دیگرباره با کاری بازگشتن . (تاج المصادر بیهقی ). عِواد. بازگشتن به اول کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بازگشتن به کار اوّل . (از ا
جعاملغتنامه دهخداجعام . [ ج ُ ] (ع اِ) مرضی است که شتر و غیر آن را از چریدن گیاه خشک که دیگرباره سبز شده باشد، عارض گردد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
اسماعیللغتنامه دهخدااسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن زیاد بزاز کوفی اسدی . شیخ طوسی او را یک باردر عداد اصحاب باقر (ع ) و دیگربار در اصحاب صادق (ع ) آورده گوید تابعی است . (تنقیح المقال