دیوغوللغتنامه دهخدادیوغول . [ وْ ] (اِ مرکب ) گرهی باشد که در گردن و گلو و اعضای آدمی بهمرسد و درد نمیکند و آن را بعربی سلعة گویند. (برهان ) (از آنندراج ). || غول بیابانی . (برهان
دیوغولفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. غول بیابانی.۲. (پزشکی) غده؛ غدهای سفت و سخت که در زیر پوست بدن پیدا شود؛ دامغول.
دیوبوللغتنامه دهخدادیوبول . [ ی ُ ب ُ ] (اِ) نام سکه ای کوچک نقره ای در عهد ساسانیان معادل نیم درهم . (ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 72).
دیودولتلغتنامه دهخدادیودولت . [ وْ دَ / دُو ل َ ] (ص مرکب ) (از: دیو فارسی + دولت عربی ) تیزدولت . که دولت او را بقایی نبود و زود زوال پذیرد و برطرف گردد. (برهان ) (ناظم الاطباء).
دامغولفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. غدهای سفت و سخت و بیدرد به اندازۀ گردو که در زیر پوست بدن پیدا شود؛ دیوغول.۲. غول.۳. غولبیابانی.