دیوسیمالغتنامه دهخدادیوسیما. [ وْ ] (ص مرکب ) دیوچهر. که چهره ای چون دیو دارد. کریه المنظر : ببرد از پریچهره ٔ زشتخوی زن دیوسیمای خوش طبع گوی .سعدی .
دوسیرانلغتنامه دهخدادوسیران . [ دُ] (اِخ ) دهی است از دهستان نودان بخش کوهمر. واقع در 10 هزارگزی شمال نودان . 1219 تن سکنه . آب آن از چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران
دیسمانیبوسلغتنامه دهخدادیسمانیبوس . (لاتینی ، اِ مرکب ) (از: دیس + مانیبوس ) مفهوم این دو کلمه در زبان لاتینی «قدرت خدائی است » و مردم روم قدیم معمولاً این جمله را بر سنگ قبور نقش میک
انتقال دوسیمهtwo-wire transmission/ two wire transmissionواژههای مصوب فرهنگستانانتقالی که ازطریق دو سیم صورت میگیرد، مانند زوجسیم تابیده در حلقۀ دسترسی (access loop)
زشت خولغتنامه دهخدازشت خو. [ زِ ](ص مرکب ) زشت خوی . بدخو. کج خلق . (از ناظم الاطباء). که خوی و خلق ناپسند داشته باشد. بداخلاق : فرستاد پاسخ که این گفتگوی نزیبد جز از مردم زشتخوی
پریچهرهلغتنامه دهخداپریچهره . [ پ َ چ ِ رَ/ رِ ] (ص مرکب ) که چهره و سیمای پری دارد. پریچهر.پریروی . بسیارزیبا. بسیارجمیل . خوبروی : چو گشت آن پریچهره بیمار غنج ببرید دل از سرای سپ
خویلغتنامه دهخداخوی . (اِ) خصلت . طبیعت . عادت . خلق . وضع. روش . رسم . طرز. سرشت . مزاج . اصل . فطرت . (ناظم الاطباء). سیرت . اِخذ. اَخذ. سجیت . سلیقه . دأب . خیم . دیدن . دی
طبعلغتنامه دهخداطبع. [ طَ ] (ع اِ) سرشت که مردم بر آن آفریده شده . ج ، طباع . (منتهی الارب ). خوی . (دستور اللغة ادیب نطنزی ). طبیعت . (مهذب الاسماء). آخشیج . (فرهنگ خطی اسدی م