دیوان کردنلغتنامه دهخدادیوان کردن . [ دی ک َ دَ ] (مص مرکب ) قضاء. حکم . قضاوت کردن . داوری کردن و حکم دادن . مظالم راندن . داد دادن . (از یادداشت مؤلف ). || جزا دادن . کیفر دادن ؛ خدا دیوانش را بکند،نفرینی است به معنی خدا او را جزای بد دهد یا خدا او را بجزای عمل بدش بگیرد. (یادداشت مؤلف ). || تد
دوان دوانلغتنامه دهخدادوان دوان . [ دَ دَ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال دویدن . در حال دوندگی . در حال دوانی . در حالی که دود. (یادداشت مؤلف ) : گاهی چو گوسفندان در غول جای من گاهی چو غول گرد بیابان دوان دوان . ابوشکور.ازین پسش تو ببینی
دوگان دوگانلغتنامه دهخدادوگان دوگان . [ دُ دُ ] (ق مرکب ) مثنی . دوتا دوتا. دوبدو. دودو. مقابل یکان یکان . (یادداشت مؤلف ) : پس هر روزی دو سر مرد را وظیفه کرد [ ضحاک ] که بیاوردی و بکشتی ... هرچه به زندانهای وی اندر کس بود که کشتن بر وی واجب بود و نبود مرایشان را هر روزی دوگ
دیوانه کردنلغتنامه دهخدادیوانه کردن . [ ن َ /ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تباه خرد کردن . ناقص عقل ساختن . تجنین . اجنان . تخبط. (ترجمان القرآن ) : دیوانه کنی و پس گریزی هشیار نه ای مگر که مستی . خاقانی .گفتم
دیوانه کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال ه کردن، تهییج کردن، عصبانی کردن، دست انداختن امانکسی را بریدن، بیطاقت و مستأصل کردن
دیوانلغتنامه دهخدادیوان . [دی ] (اِ) محل گردآوری دفاتر (مجمعالصحف ) فارسی معرب است و کسائی آن را به فتح دال و مولد دانسته است و سبب اینکه «واو» در دیوان مانند «سید» اعلال نشده است [ چون واو بعد از یاء ساکن قلب به یاء شود ] آن است که یاء در آن غیر اصلی بر وزن فِعّال از دَوَّنْت َ می باشد و در ت
دیوانفرهنگ فارسی عمید۱. (حقوق) دادگاه؛ عدالتخانه.۲. دفترخانه.۳. دفتر حساب.۴. ادارۀ حسابداری.۵. [منسوخ] در عهد خلفا و پادشاهان ایرانی بعد از خلفا، دفتر محاسبات.۶. دفتر شعر و کتابی که اشعار شاعری در آن چاپ شده باشد.⟨ دیوان استیفا: [قدیمی]۱. اداره یا محلی که مالیاتها و درآمد
چم دیوانلغتنامه دهخداچم دیوان . [ چ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان ویسیان بخش ویسیان شهرستان خرم آباد که در 33 هزارگزی باختر ماسور، کنار باختری راه شوسه ٔ خرم آباد به اندیمشک واقع است . جلگه و معتدل است و 200 تن سکنه دارد. آبش از رودخا
شاه دیوانلغتنامه دهخداشاه دیوان . [ هَِ دی ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فرمانروای دیوان . || (اِخ ) دیوی که تمیم انصاری را بشب برد و در مهلکه انداخت و پس از هفت سال عیسی ، که نام پری مسلمان بود تمیم انصاری را پس از محاربه و انهزام دیوان نجات داد. (از آنندراج ).
ده دیوانلغتنامه دهخداده دیوان . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رابر بخش بافت شهرستان سیرجان . واقع در 36هزارگزی شمال خاوری بافت . سکنه ٔ آن 250 تن . آب آن از رودخانه تأمین می شود. ساکنین از طایفه ٔ خالو هستند. (از فرهنگ جغرا
دیوانلغتنامه دهخدادیوان . [دی ] (اِ) محل گردآوری دفاتر (مجمعالصحف ) فارسی معرب است و کسائی آن را به فتح دال و مولد دانسته است و سبب اینکه «واو» در دیوان مانند «سید» اعلال نشده است [ چون واو بعد از یاء ساکن قلب به یاء شود ] آن است که یاء در آن غیر اصلی بر وزن فِعّال از دَوَّنْت َ می باشد و در ت
لوح دیوانلغتنامه دهخدالوح دیوان . [ ل َ / لُوح ِ دی ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) لوحچه که بر سر دیوان ها از طلا یا از رنگ سازند. (آنندراج ) : بس که دارد طبع ارباب سخن افسردگی میدهد هر لوح دیوان یاد از لوح مزار.شف