دیوانهگویش اصفهانی تکیه ای: divuna طاری: divuna طامه ای: divuna طرقی: divâna کشه ای: divâna نطنزی: divuna
دیوانهدیکشنری فارسی به انگلیسیberserk, crazy, certifiable, crackbrained, daft, demented, deranged, distraught, lunatic, maniac, queer, insane, mad, wild, possessed, raving
اردشیر دوملغتنامه دهخدااردشیر دوم . [ اَ دَ / دِ رِ دُوْ وُ ] (اِخ ) (هخامنشی ) اسم این پادشاه را چنین نوشته اند: در کتیبه های هخامنشی به پارسی قدیم اَرْت َ خْشَثْرَ، در توریة (کتاب ع
قانون اساسیلغتنامه دهخداقانون اساسی . [ ن ِ اَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قانون یک سلسله قواعدی است که شکل حکومت و سازمان قوای سه گانه ٔ کشور و امتیازات و تکالیف افراد را نسبت بدولت بیا
کمرلغتنامه دهخداکمر. [ ک َ م َ ] (اِ) معروف است که میان باشد. (برهان ). میان را گویند.(فرهنگ رشیدی ). میان . (ناظم الاطباء). ناحیه ای از تنه که از بالا محدود به یک سطح افقی است
دیوانهلغتنامه دهخدادیوانه . [ دی ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) از: دیو + انه ، ادات نسبت . (یادداشت مؤلف ). مانند دیو. همچون دیو. در اصل بیای مجهول بوده بمعنی کسی که منسوب و مشابه دیوان
بندندهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهکسی که چیزی را می‌بندد: ◻︎ گفت که دیوانه نه‌ای، لایق این خانه نه‌ای / رفتم و دیوانه شدم سلسله‌بندنده شدم (مولوی۲: ۵۴۰).