دیواللغتنامه دهخدادیوال . [ دی ] (اِ) دیوار. (برهان ) (ناظم الاطباء). و جنگ کرد بسیار بدر ارگ و کشتن کرد فراوانی بدر شارستان در کرکوی عاقبت بستد و ارگ را و قلعه ٔ زورین را بعد از
دیوالیلغتنامه دهخدادیوالی . [دی ] (حامص ) افلاس و بی چیزی . (ناظم الاطباء). || (اِ) نام جشنی مر هندوان را. (ناظم الاطباء).
دیوآلبالولغتنامه دهخدادیوآلبالو. [ وْ ] (اِ مرکب ) آلبالوی وحشی . ولیک . درخت یا درختچه ای خاردار در اقلیمهای معتدل نیمکره ٔ شمالی دارای خوشه های بسیار زیبای کوچک سفید و یا زردرنگ اس
دیوالانلغتنامه دهخدادیوالان . (اِخ ) دهی است از دهستان بریاجی بخش سردشت شهرستان مهاباد با 289 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
دیواله گولغتنامه دهخدادیواله گو. [ دی ل ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش راین شهرستان بم واقع در 15 هزارگزی باختر راین کنار راه فرعی راین به قریةالعرب . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).