دین پرورلغتنامه دهخدادین پرور. [ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) کنایه از متشرع . (آنندراج ). صفت کسی که به پرورش دین همت گمارد. ترویج کننده ٔ دین : قوام دین پیغمبرملک محمود دین پرورملک فعل و ملک سیرت ملک سهم و ملک سیما. فرخی .ملک بوسعید آفتاب س
بادگیر سپر جلوair dam, bumper air damواژههای مصوب فرهنگستانقطعهای در زیر سپر جلو که ضمن کاهش جریان هوا در زیر خودرو، باعث کاهش پسار و برار وارد بر خودرو میشود
تاریخگذاری باستانمغناطیسیarchaeomagnetic dating, archaeomagnetic intensity datingواژههای مصوب فرهنگستاننوعی روش تاریخگذاری مبتنی بر مقایسۀ طیف مغناطیسی اشیا و آثار باستانی با محور مغناطیسی کرۀ زمین در زمان ساخت آن اشیا
تَلماسة مهارشدهanchored dune, fixed dune, established dune, stabilized duneواژههای مصوب فرهنگستانتَلماسهای که حرکت آن متوقف شده یا شکل آن براثر رشد گیاه یا سیمانیشدن ماسه از تأثیر باد بیشتر در امان مانده است
دین پروردنلغتنامه دهخدادین پروردن . [ پ َرْ وَ دَ ] (مص مرکب ) پرورش دادن و قوت بخشیدن دین : علم از بهر دین پروردن است نه از بهر دنیا خوردن . (گلستان ).
دین پروریلغتنامه دهخدادین پروری . [ پ َرْ وَ ] (حامص مرکب ) عمل دین پرور. پرورش دادن دین . عمل کردن به دین : نکردی خدای جهان را سپاس نبودی بدین پروری رهشناس . دقیقی .ترا کآمدستی به پیغمبری پذیرفتم از راه دین پروری . <p class="au
اعداشکنلغتنامه دهخدااعداشکن . [ اَ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) شکننده ٔ دشمن . آنکه خصم در هم شکند : دین پرور و اعداشکن روزی ده و دشمن فکن .ناصرخسرو.
عالی ذکرلغتنامه دهخداعالی ذکر. [ ذِ ] (ص مرکب ) آنکه همواره نام او بخوبی برده شود : و دائم موقر و محترم و عالی الذکر و نافذ الامر و مهیب و مطاع و سرور و دین پرور باد. (تاریخ قم ص 4).
ملک سهملغتنامه دهخداملک سهم . [ م َ ل َ س َ ] (ص مرکب ) ظاهراً کنایه از کسی که حظ و بهره یا هیبت و شکوه فرشتگان دارد : قوام دین پیغمبر ملک محمود دین پرورملک فعل و ملک سیرت ملک سهم و ملک سیما.فرخی .
دین گسترلغتنامه دهخدادین گستر. [ گ ُ ت َ ] (نف مرکب ) مروج دین . مبلغ دین . دین پرور : ببرهان صورت چرا بگروی همی پند دین گستران نشنوی . فردوسی .بطریق دید رویش گفتش که در همه روم از جمع قیصران چو تو دین گستری ندارم .<p class="au
ملک فعللغتنامه دهخداملک فعل . [ م َ ل َ ف ِ ] (ص مرکب ) فرشته کردار. آنکه اعمال و افعال وی چون فرشتگان است . نیک کردار : قوام دین پیغمبر ملک محمود دین پرورملک فعل و ملک سیرت ملک سهم و ملک سیما. فرخی .رجوع به ملک فعال شود.
دینلغتنامه دهخدادین . (اِ) نام فرشته ای است که بمحافظت قلم مأمور است . (برهان ) (جهانگیری ). از ایزدان آئین زردشتی است و نگهبانی روز بیست و چهارم ماه به ایزد دین سپرده شده است . || روز بیست و چهارم بود از ماههای شمسی نیک است در این روز فرزند به مکتب فرستادن و نکاح کردن . (از برهان ) (از غیا
دینلغتنامه دهخدادین . (فرانسوی ، اِ) واحد نیرو در سلسله ٔ سگث که بموجب تعریف ، نیروئی است که چون به جرم یک گرمی وارد شود یک سانتیمتر در ثانیه به آن شتاب دهد. چون وزن یک گرم جرم یا یک گرم نیرو به آن جرم شتابی در حدود 980 سانتیمتر در ثانیه میدهد، یک دین قریب <
دینلغتنامه دهخدادین . [ ] (اِخ ) چهاردهمین و آخرین از خانان مغولستان از نسل چنگیز در (874هَ.) (طبقات سلاطین اسلام لین پول ترجمه عباس اقبال ).
دینلغتنامه دهخدادین . [ دَ ] (ع مص ) وام گرفتن و مقروض شدن . (از لسان العرب ). وام گرفتن . (منتهی الارب ). || وام خواستن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || وام دادن بمدت معین . (از تاج العروس ). وام دادن کسی را. (منتهی الارب ). قرض دادن کسی را بمدت معین فهو دائن و ذاک مدین . (از اقرب الم
دینلغتنامه دهخدادین . [ دَ / دی ] (ع مص )با سیاست اداره کردن . (از لسان العرب ). || مالک شدن چیزی . (از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (ازاقرب الموارد) (از منتهی الارب ). || بیمارشدن . (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ) (از منتهی الارب ). || عزیز شدن . (از لس
راصدینلغتنامه دهخداراصدین . [ ص ِ ] (ع ص ) ج ِ راصد در حالت نصب و جر ولیکن در تداول فارسی در هر حالت بکار رود: راصدین اولی در اسلام ایرانیان بودند بزمان مأمون : یحیی بن ابی منصور کبیر المنجمین ، خالدبن عبدالملک مروزی ،سندبن علی و عباس بن مفید جوهری . (یادداشت مؤلف ).
دزدینلغتنامه دهخدادزدین . [دُ ] (اِخ ) دهی است از بخش رامیان ، شهرستان گرگان ، واقع در 6 هزارگزی جنوب خاوری رامیان ، با 350 تن سکنه . آب آن از چشمه سار و راه آن مالرو است . به این ده دزدک نیز میگویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران
حبیب الدینلغتنامه دهخداحبیب الدین . [ ح َ بُدْ دی ] (اِخ )محمدبن علی اصغر جرفادقانی . رجوع به محمد... شود.
حجةالدینلغتنامه دهخداحجةالدین . [ ح ُج ْ ج َ تُدْ دی ] (اِخ ) ابوجعفر یا ابوعبداﷲ محمدبن ابی محمدبن ظفر صقلی مکی موصوف به حجةالدین و معروف به ابن ظفر نحوی لغوی از فضلای ادبا که در شهر صقلیه متولد و در مکه نشو و نما کرده و مسافرتها نموده . او راست : 1- الاستنباط ا