دیندوستلغتنامه دهخدادیندوست . (ص مرکب ) دوستدار دین : پدرت این جهاندار دیندوست مردکه هرگز نزد بر کسی باد سرد. فردوسی .بخل نزدیک تو کفراست و سخا نزد تو دین مرد دیندوست بود آری از کف
دینوستراتوسلغتنامه دهخدادینوستراتوس . [ ن ُ تُس ْ ] (اِخ ) ریاضیدان یونانی در قرن چهارم قبل از میلاد برادر منایخموس . وی در مسأله ٔ تربیع دایره کار کرده است . (دائرة المعارف فارسی ).
دینوستراتوسلغتنامه دهخدادینوستراتوس . [ ن ُ تُس ْ ] (اِخ ) ریاضیدان یونانی در قرن چهارم قبل از میلاد برادر منایخموس . وی در مسأله ٔ تربیع دایره کار کرده است . (دائرة المعارف فارسی ).
بریلغتنامه دهخدابری . [ ب َ ] (از ع ، ص ) بری ٔ. بری ّ. برکنار. دور : بر حال من گِری که بباید گریستن بر عاشق غریب ز یار و ز دل بری . فرخی .بری دان ز افعال چرخ برین رانشاید ز دا