دیناربارلغتنامه دهخدادیناربار. (نف مرکب ) که دینار ازآن فروبارد. به مجاز نثارکننده ٔ دینار : چه ابر با کف دیناربار توو چه گردچه بحر با دل پهناور تو و چه شمر. فرخی .اندر جهان سرای ند
دیناردارلغتنامه دهخدادیناردار.(نف مرکب ) دارنده ٔ دینار. غنی . مالدار : زمانی بیاید که درویش زارشود خوار بر چشم دیناردار.فردوسی .
دیربارلغتنامه دهخدادیربار. (ص مرکب ) تنگ بار. (یادداشت مؤلف ). کسی را گویند که مردم نزد او به دشواری بار یابند. (از برهان ذیل تنگ بار). رجوع به تنگ بار شود.
دینارانلغتنامه دهخدادیناران . (اِخ ) دهی است از دهستان غاربخش ری شهرستان تهران . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
دینارآبادلغتنامه دهخدادینارآباد. (اِخ ) از دهات همدان در نزدیکی اسدآباد است که گروهی از اهل حدیث از آنجا برخاسته اند وبه آنها نسبت دیناری داده اند. (از معجم البلدان ).
دیناربخشلغتنامه دهخدادیناربخش . [ ب َ ] (نف مرکب ) بخشنده ٔ دینار : لشکر گذار باشد دشمن شکار باشددیناربخش باشد دیناربار باشد. منوچهری .آنکه تا اندر جهان دینار و تیغ آمد پدیددر جهان
لشکرگذارلغتنامه دهخدالشکرگذار. [ ل َ ک َ گ ُ ] (نف مرکب ) سائق جیش : لشکرگذار باشد دشمن شکار باشددیناربخش باشد دیناربار باشد.منوچهری .
پهناورلغتنامه دهخداپهناور. [ پ َ وَ ] (ص مرکب ) بسیارعریض . دارای پهنا، پهنادار. سخت عریض . پرپهنا. عراض . مصفح . (از منتهی الارب ). صلاطح . پهن : مجثئل ؛ پهناور و راست ایستاده .
دیناردارلغتنامه دهخدادیناردار.(نف مرکب ) دارنده ٔ دینار. غنی . مالدار : زمانی بیاید که درویش زارشود خوار بر چشم دیناردار.فردوسی .
علی بصریلغتنامه دهخداعلی بصری . [ ع َ ی ِ ب َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالرحیم بن دیناربصری الاصل واسطی المولد کاتب ، مکنّی به ابوالحسن . وی در سال 323 هَ . ق . متولد شد. و شاعری نیکو