دیمیلغتنامه دهخدادیمی . [ دَ / دِ ] (ص نسبی ) (مأخوذ از دیمة عربی بمعنی باران ) خودرو. کشت که بباران آبیاری شود. مقابل آبی . وکشت که آب باران خورد نه آب چشمه و رود؛ مِظمأی ، م
دیمیفرهنگ انتشارات معین(دِ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - غله ای که فقط با آب باران نمو کرده باشد. 2 - (عا.) بی مطالعه ، الکی ، خود بار آمده .
دیمی حرف زدنلغتنامه دهخدادیمی حرف زدن . [ دَ / دِ ح َ زَدَ ] (مص مرکب ) حرف مفت و بیخود و بی معنی زدن . حرف زدن بدون تعقل و تفکر و بی آنکه عواقب حرف خود را در نظر داشته باشند. (فرهنگ لغ
دیمی کاریلغتنامه دهخدادیمی کاری . [ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) دیم کاری . زراعت دیم . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ). رجوع به دیم کاری شود.
دیمیادلغتنامه دهخدادیمیاد. (اِ) کبر و غرور نفس را گویند و آن آن است که اموال فانیه ٔ خسیسه را در نظر نیاورد و بر بذل آن قادر باشد. (برهان ) (آنندراج ).
دیمینلغتنامه دهخدادیمین . [ دَ / دِ / دی ] (اِ) چلک بازی را گویند و آن دو چوب است یکی بمقدار سه وجب و دیگری بقدر یک قبضه و هر دو سر چوب کوچک تیز است و اکثر طفلان بدان بازی کنند.
تدفین دیمیhaphazard burial, flung burial, casual burial, disarrangement position burialواژههای مصوب فرهنگستانتدفینی که در آن جسد بدون هیچ نظم و ترتیب مشخصی در چالۀ گور رها شده باشد
دیمی حرف زدنلغتنامه دهخدادیمی حرف زدن . [ دَ / دِ ح َ زَدَ ] (مص مرکب ) حرف مفت و بیخود و بی معنی زدن . حرف زدن بدون تعقل و تفکر و بی آنکه عواقب حرف خود را در نظر داشته باشند. (فرهنگ لغ
دیمی کاریلغتنامه دهخدادیمی کاری . [ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) دیم کاری . زراعت دیم . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ). رجوع به دیم کاری شود.