دیمومةلغتنامه دهخدادیمومة. [ دَ م َ ] (ع ص ، اِ) بیابان فراخ بی آب . مفازة دیمومة. (منتهی الارب ). بیابان پهناور و بیابان که در آن آب نباشد. (از اقرب الموارد ذیل ماده ٔ دم م ).
دیمومةلغتنامه دهخدادیمومة. [ دَ م َ] (ع مص ) همیشگی نمودن . (از منتهی الارب ). ثابت و دوام داشتن . (از اقرب الموارد). || (اِمص ) دوام . (از اقرب الموارد ذیل دم م ). یقال قطعوا دیمومة و دیامیم و هی الارض التی یدوم بعد. (اقرب الموارد).
دمامهلغتنامه دهخدادمامه . [ دَ م َ / م ِ ] (اِ) نقاره . (غیاث ). کوس و نقاره . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (انجمن آرا) (از لغت محلی شوشتر). طبلک . (زمخشری ). نقاره را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). نقاره و طبل ، و با لفظ نواختن مستعمل . (از آنندراج ). دبدبه . (دهار)
دمامهلغتنامه دهخدادمامه . [ دَ م َ / م ِ ] (از ع ،اِمص ) دمامة. زشت رویی و زشتی . (ناظم الاطباء) : گویند که بدین میانه اندر اعتدال هوا بیشتر است [ یعنی در میان زمین که خراسان و ایران و سجستان باشد ] و قد مردمان این نواحی مستوی است و سرخ
دمامهلغتنامه دهخدادمامه . [ دَم ْ ما م َ ] (ص ، اِ) دختر با گفتاری فریبنده . دختری زیرک که خود را چون زنان سالخورده نماید. (یادداشت مؤلف ).
دیامیملغتنامه دهخدادیامیم . [ دَ ] (ع اِ) ج ِ دیمومة. از ماده ٔ دمم . (اقرب الموارد). رجوع به دیمومة شود.