دیزج علیقلی بیگلغتنامه دهخدادیزج علیقلی بیگ . [ زَ ع َ ق ُب ِ ی ْ ] (اِخ ) دهی است از بخش سراسکند شهرستان تبریز با 658 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
دیزجلغتنامه دهخدادیزج . [ دَ زَ ](معرب ، ص ، اِ) اسب که از کاکل تا دمش خط سیاه داشته باشد معرب دیزه بالکسر و لماعربوه فتحوه . (منتهی الارب ). رجوع به دیزه و نیز رجوع به دزی ج 1
دیزجلغتنامه دهخدادیزج . [ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاربلوک جنوبی بخش سیمینه رود شهرستان همدان با645 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
دیزجلغتنامه دهخدادیزج . [ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاردولی بخش قروه ٔ شهرستان سنندج . با 124 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
دیزجلغتنامه دهخدادیزج . [ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کندوان بخش ترک شهرستان میانه با 538 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
دیزجلغتنامه دهخدادیزج . [ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گور بخش سلوانا شهرستان ارومیه با 200 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
پرداختنلغتنامه دهخداپرداختن . [ پ َ ت َ ] (مص ) اداء. ادا کردن . تفریغ حساب . گزاردن حقی و دینی و جز آن . توختن وامی . تأدیه . کارسازی کردن . دادن . واپس دادن : دین خود را پرداختن
دستهلغتنامه دهخدادسته . [ دَ ت َ / ت ِ ] (اِ) هر چیز که نسبت به دست دارد. (آنندراج ). || دستینه . خط نوشته . دستخط : گوئی که به پیرانه سر از می بکشم دست آن باید کز مرگ نشان یابی
رنگلغتنامه دهخدارنگ . [ رَ ] (اِ) لون . (برهان قاطع). اثر نور که بر ظاهر اجسام نمایشهای مختلف می دهد، بعربی لون گویند. (فرهنگ نظام ). لون یعنی اثر مخصوصی که در چشم از انعکاس اش
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن حسین بن یحیی بن سعید ملقب به بدیعالزمان همدانی و مکنی به ابوالفضل . یاقوت در معجم الادباء(چ مارگلیوث ج 1 ص 94 ببعد) آرد: ابوشجاع شیر
دیزج آقاحسنلغتنامه دهخدادیزج آقاحسن . [ زَ ح َ س َ ] (اِخ ) دهی از دهستان گاوگان بخش دهخوارقان شهرستان تبریز با 75 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).