دیزج حاتم خانلغتنامه دهخدادیزج حاتم خان . [ زَ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چایپاره بخش قره ضیاءالدین شهرستان خوی با 172 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
دیزجلغتنامه دهخدادیزج . [ دَ زَ ](معرب ، ص ، اِ) اسب که از کاکل تا دمش خط سیاه داشته باشد معرب دیزه بالکسر و لماعربوه فتحوه . (منتهی الارب ). رجوع به دیزه و نیز رجوع به دزی ج 1
دیزجلغتنامه دهخدادیزج . [ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاربلوک جنوبی بخش سیمینه رود شهرستان همدان با645 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
دیزجلغتنامه دهخدادیزج . [ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاردولی بخش قروه ٔ شهرستان سنندج . با 124 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
دیزجلغتنامه دهخدادیزج . [ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کندوان بخش ترک شهرستان میانه با 538 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
دیزجلغتنامه دهخدادیزج . [ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گور بخش سلوانا شهرستان ارومیه با 200 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
قزوینلغتنامه دهخداقزوین . [ ق َزْ ] (اِخ ) از شهرهای مشهور ایران است و تا ری بیست وهفت فرسنگ و تا ابهر دوازده فرسنگ فاصله دارد. این شهر دراقلیم چهارم قرار دارد. طول آن 75 درجه و
دستهلغتنامه دهخدادسته . [ دَ ت َ / ت ِ ] (اِ) هر چیز که نسبت به دست دارد. (آنندراج ). || دستینه . خط نوشته . دستخط : گوئی که به پیرانه سر از می بکشم دست آن باید کز مرگ نشان یابی
ابوجعفرلغتنامه دهخداابوجعفر. [ اَ ج َ ف َ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن خلف بن اللیث . ملقب به امیر شهید. مولد او به روزدوشنبه چهار روز باقی از شعبان سنه ٔ ثلث و تسعین و مأتین (293 هَ .
اثیرلغتنامه دهخدااثیر. [ اَ ] (اِخ ) اخسیکتی . از شعرای مائه ٔ ششم هَ .ق . عوفی در لباب الالباب ج 2 ص 224گوید:... شعر او آنچه هست مصنوع است و مطبوع و معانی او را ملک است و وقتی
رنگلغتنامه دهخدارنگ . [ رَ ] (اِ) لون . (برهان قاطع). اثر نور که بر ظاهر اجسام نمایشهای مختلف می دهد، بعربی لون گویند. (فرهنگ نظام ). لون یعنی اثر مخصوصی که در چشم از انعکاس اش