دیر جابیللغتنامه دهخدادیر جابیل . [ دَ رِ ] (اِخ ) ابوالقیظان گوید اهالی بصره پیش از کندن نهرالفیض از خلیجی که از دیر جابیل می آمد آب می نوشیدند. (از معجم البلدان ).
درجنبیدنلغتنامه دهخدادرجنبیدن . [ دَ جُم ْ دَ ] (مص مرکب ) جنبیدن . از جای رفتن . حرکت کردن : لشکر شادبهر درجنبیدنای روئین و کوس بغرنبید. عنصری .رجوع به جنبیدن شود.
دیرلغتنامه دهخدادیر. (ق ) مدت متمادی . در برابر زود. (از برهان ). مدتی بسیار پس از وقت موعود یا وقت معتاد. پس از زمانی که سزاوار بود. زمانی طویل . مقابل زود. مقابل زمانی کوتاه
گیارلغتنامه دهخداگیار. (اِ) بزدلی و خوف . (آنندراج ). || تکاهل و تکاسل و آهستگی . (از آنندراج ) (فرهنگ شعوری ج 2 ص 310) تنبلی . دیر جنبیدن : خماردار همه سال با گیار بودبسا سرا ک
بلالغتنامه دهخدابلا. [ ب َ ] (از ع ، اِ) بلاء. آزمایش . (ناظم الاطباء). آزمایش . آزمون . امتحان . (فرهنگ فارسی معین ). بَلوی . بَلیّة. مِحنة : اندر بلای سخت پدید آیدفضل و بزرگو
بادلغتنامه دهخداباد. (اِ) هوایی که بجهت معینی تغییر مکان میدهد. هوایی که بسرعت بجهتی حرکت کند. ریح . ج ، ریاح .ریحه . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ). تُرهة. رکاب السحاب . اَوب
اریارقلغتنامه دهخدااریارق . [ ] (اِخ ) حاجب سالار هندوستان در زمان محمود غزنوی که مسعود در آغاز سلطنت وی را مثال داد تاببلخ رود. در همان اوان از هراة نامه ٔ توقیعی رفته بود با کسا