دیرگیرلغتنامه دهخدادیرگیر. (نف مرکب ) که دیر مؤاخذه کند. اغماض کننده : در خطا دیرگیر و زودگذاردر عطا سخت مهر و سست مهار. سنایی .در وی آهسته رو که تیزهش است دیرگیر است لیک زودکش ا
گران گیرلغتنامه دهخداگران گیر.[ گ ِ ] (نف مرکب ) کنایه از دیرگیر و سخت گیر. || آنکه در کارها صبر و ثبات ورزد. (آنندراج ).
زودکشلغتنامه دهخدازودکش . [ ک ُ ] (نف مرکب ) سم الساعة. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زودکشنده . که در اندک زمانی مرگ آورد : در وی آهسته رو که تیزهش است دیرگیر است ، لیک زودکش است .
تیزهشلغتنامه دهخداتیزهش . [ هَُ ] (ص مرکب ) زیرک و عاقل و هوشمند و ذهین و خداوند فراست . تیزهوش . (ناظم الاطباء). هوشیار و هوشمند : تیزهش تا نیازماید بخت به چنین جایگاه نگراید. د
زودگذارلغتنامه دهخدازودگذار. [ گ ُ ] (نف مرکب ) زودگذر. که زود گذرد: عَجْلی ̍؛ کمان تیز زودگذار. (از منتهی الارب ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || زوددرگذرنده . زودعفو : در خطا دیرگیر
سخت گیرلغتنامه دهخداسخت گیر. [ س َ ] (نف مرکب ) سخت گیرنده . آزمند و حریص . (ناظم الاطباء) : هر که در کار سخت گیر شودنظم کارش خلل پذیر شود. نظامی .مشو در حساب جهان سخت گیرهمه سخت گ