دیدگویش اصفهانی تکیه ای: bešdi طاری: bešdi طامه ای: boydi طرقی: bešdi کشه ای: bešdi نطنزی: bašdi / bišdi
دیدگویش اصفهانی تکیه ای: bešdi / diyeš طاری: bešdi طامه ای: boydi طرقی: bešdi کشه ای: bešdi نطنزی: bešdi
دیدفرهنگ مترادف و متضاد۱. آگاهی، بینش ۲. رویت، نظر، نگرش ۳. باصره، بینایی ۴. دیدار، مشاهده، ملاحظه، نظاره، نگاه ۵. لحاظ، منظر
نمالغتنامه دهخدانما. [ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (اِ) صورت ظاهر. (فرهنگ فارسی معین ). آنچه در معرض دید و برابر چشم است : بسی فربه نماید آنکه داردنمای فربهی از نوع آماس . سنائی .سرمه ٔ
مومیالغتنامه دهخدامومیا.(معرب ، اِ) حنوط کردن اجساد مردگان با بعضی داروهای بلسانی به طریقه ٔ مخصوص به نحوی که به همان حالت طبیعی و بدون فساد و تعفن خشک شود و باقی ماند چنانکه در
تراخملغتنامه دهخداتراخم . [ تْرا / ت َ خ ُ ] (از فرانسوی ، اِ) مرضی است مسری و مزمن که در همجو، مخصوصاً در قسمت لاپلکی آن دانه هایی تولیدمی کند که کم کم به قسمت همجوی بن کیسی و ح
فیروزهلغتنامه دهخدافیروزه . [ زَ / زِ ] (اِ) پیروزه . فیروزج . یکی از سنگهای آذرین که ترکیب آن عبارت از فسفات ئیدراته ٔآلومینیوم طبیعی است و وزن مخصوصش بین 2/62 تا 2/83است و سختی
گواتمالالغتنامه دهخداگواتمالا. [ ت ِ ](اِخ ) مساحتش 42042 میل مربع است . جمعیت آن (بنابر آمار 1958 م . سازمان ملل )6000 تن است . پرچم آن ازسه قسمت عمودی آبی ، سفید، آبی ، با علامتی