دیثانلغتنامه دهخدادیثان . [ دَ ی َ ] (ع اِ) کابوس که انسان را فروگیرد. ابن سیده گوید این لغت دخیل است . (از لسان العرب ). دیثانی .
دیثانیلغتنامه دهخدادیثانی . [ دَ ی َ نی ی ](ع اِ) کابوس و آن بیماری است که بشب مردم خفته را فروگیرد و آن مقدمه ٔ صرع است . (منتهی الارب ). کابوس . (اقرب الموارد). خفتو. (یادداشت م
دیثانلغتنامه دهخدادیثان . [ دَ ی َ ] (ع اِ) کابوس که انسان را فروگیرد. ابن سیده گوید این لغت دخیل است . (از لسان العرب ). دیثانی .
دیثانیلغتنامه دهخدادیثانی . [ دَ ی َ نی ی ](ع اِ) کابوس و آن بیماری است که بشب مردم خفته را فروگیرد و آن مقدمه ٔ صرع است . (منتهی الارب ). کابوس . (اقرب الموارد). خفتو. (یادداشت م
تدییخلغتنامه دهخداتدییخ . [ ت َدْ ] (ع مص ) خوار کردن . (تاج المصادر بیهقی )(المنجد). تذلیل . لغتی است در «دوخ »، و اصمعی گوید:دیّخه ُ؛ دیّثه ُ؛ ای ذلّله ُ. (منتهی الارب ) (از نا
خفتولغتنامه دهخداخفتو.[ خ ُ ] (اِ) کابوس . خفتک . (ناظم الاطباء). و آن سنگینیی است که در خواب بر مردم افتد. عبدالجنه . (برهان قاطع). نیدلان . جاثوم . ضاغوت . سُکاجَه . (ملخص الل
صاحب الزنجلغتنامه دهخداصاحب الزنج . [ ح ِ بُزْ زَ ](اِخ ) ابن اثیر در حوادث سال 255 هَ . ق . گوید: به شوال این سال در فرات بصره مردی خروج کرد و خود را علی بن محمدبن احمدبن عیسی بن زید