دیباجیلغتنامه دهخدادیباجی . (اِخ ) شاعری باستانی است و یک بیت از شعر او در لغت نامه ٔ اسدی به شاهد آمده است . (یادداشت مؤلف ):بسی خسرو نامور پیش از اوشدستند زی بندر شاریان . دیبا
دیباجیلغتنامه دهخدادیباجی . (اِخ ) ابوالطیب محمدبن جعفربن المهلب . نسبت وی منسوب به صنعت دیباج است . (از تاج العروس ).
دیباجیلغتنامه دهخدادیباجی . (ص نسبی ) (از: دیباج معرب دیبا، دیپاگ + ی نسبت ) دیباباف را گویند یعنی هرچه از دیبا بافته شده باشد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). || منسوب به دیباج
دیباجی سمرقندیلغتنامه دهخدادیباجی سمرقندی . [ ی ِ س َ م َ ] (اِخ ) مؤلف مجمع الفصحا نویسد: از حکما و فضلای قادر قاهر مداح ملک فضلون ومعاصر حکیم قطران تبریزی و اسدی طوسی بود و مداحی سایر
دیاجیلغتنامه دهخدادیاجی . [ دَ] (ع اِ) ج ِ دیجاة؛ دیاجی اللیل ، تاریکیهای شب . (از منتهی الارب در ماده ٔ د ج و). و رجوع به دیجاة شود.
دیاجیرلغتنامه دهخدادیاجیر. [ دَ ] (ع اِ) ج ِ دیجور. (لسان العرب در ریشه ٔ د ج ر). رجوع به دیجور شود.
دیبای شب افروزلغتنامه دهخدادیبای شب افروز. [ ی ِ ش َ اَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از دیبا که رنگش سیاه و سفید باشد. (غیاث ) : مینماید روز و شب در یکدگر آمیخته همچو دیبای شب افروز از
دیباجی سمرقندیلغتنامه دهخدادیباجی سمرقندی . [ ی ِ س َ م َ ] (اِخ ) مؤلف مجمع الفصحا نویسد: از حکما و فضلای قادر قاهر مداح ملک فضلون ومعاصر حکیم قطران تبریزی و اسدی طوسی بود و مداحی سایر
جرجانیلغتنامه دهخداجرجانی . [ ج ُ ] (اِخ ) جعفربن محمد دیباجی مکنی به ابومحمد. راوی بود. وی از ابونعیم و جز او روایت کند. (از تاریخ جرجان ابوالقاسم سهمی ص 139).
دیباچیلغتنامه دهخدادیباچی . (ص نسبی ) دیباجی : الا از آن لعاب که منسوج کلک تست دیباچی قضا نکند پود و تار ملک . انوری (از آنندراج ).رجوع به دیباجی شود.
ابونصرلغتنامه دهخداابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) عبدالکریم بن محمد هارونی دیباجی . سبط بشر حافی . یکی از فقهای شیعه . رجوع به عبدالکریم ... شود.