دیبابافلغتنامه دهخدادیباباف . (نف مرکب ) بافنده ٔ دیبا. که شغل و یا حرفه ٔ او بافتن دیباست : شکوفه همچو شکاف است و میغ دیباباف مه و خورست همانا به باغ در صراف . ابوالمؤید بلخی .گه معصفرپوش گردد گه طبرخون تن شودگاه دیباباف گردد گه
دباجلغتنامه دهخدادباج . [ دَب ْ با ] (ع ص ) دیبافروش . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (دهار) (مهذب الاسماء). || دیباباف . (مهذب الاسماء). ج ، دباجون .
بوریاگرلغتنامه دهخدابوریاگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) حصیرباف . بوریاباف : وز قیامت بوریاگر همچو دیباباف نیست قیمتی باشد به علم تو چو دیبا بوریا.ناصرخسرو.