دگر کردنلغتنامه دهخدادگر کردن . [ دِ گ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تغییر دادن . (یادداشت مرحوم دهخدا). عوض کردن . مبدل کردن . تعویض کردن : وز آن پس دگر کرد میخ درم همان میخ دینار و از بیش و کم . فردوسی .آئین تنت همه دگر شدتو نیز بجان دگر
درِ تحتِفشارpressure door, plug doorواژههای مصوب فرهنگستاننوعی در بر روی سازة هواگرد تحتِفشار که در هنگام بسته بودن، تمام تنشهای وارد بر سازه، از جمله فشار درونی، را تحمل میکند
درِ بارگُنجcontainer end door, end door 1واژههای مصوب فرهنگستاندری که در دیوارۀ انتهایی بارگُنج تعبیه میشود
دستگیرۀ داخلی درdoor inside handle, interior door handleواژههای مصوب فرهنگستاندستگیرهای در قسمت داخلی در برای باز کردن آن
دگرگون کردنلغتنامه دهخدادگرگون کردن . [ دِ گ َ گو ک َ دَ ] (مص مرکب ) متغیر ساختن . تغییر دادن . (یادداشت مرحوم دهخدا). تغییر رنگ دادن . و رجوع به دگرگون شود: انتساف ؛ دگرگون کردن رنگ روی . (از منتهی الارب ).- دل دگرگون کردن ؛ دل بد کردن . اعتقاد بگردانیدن <span class="h
دگرگونه کردنلغتنامه دهخدادگرگونه کردن . [ دِ گ َ گو ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تغییر دادن . مبدل کردن :بدیشان چنین گفت امشب خروش دگرگونه تر کرد باید ز دوش . فردوسی .مر قول مزور سخنی باشد کآن راگوینده دگرگونه کند ساعت دیگر.
دگر گشتنلغتنامه دهخدادگر گشتن . [ دِ گ َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) تغییر یافتن . دگر شدن . تغییر کردن . عوض شدن . تغیر. تغییر. (یادداشت مرحوم دهخدا). مبدل شدن . تبدیل شدن . تغییر یافتن وضع و حال . و رجوع به دگر شدن شود : نه از دانش دگر گردد سرشته نه از مردی دگر گردد نوش
دگر شدنلغتنامه دهخدادگر شدن . [ دِ گ َ ش ُدَ ] (مص مرکب ) دگرگون گشتن . تغییر کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). متغیر شدن . (از آنندراج ). به حالی دیگر درآمدن . از حالی به حالی دیگر شدن . تغییر یافتن و حالی به حالی شدن . (ناظم الاطباء). مبدل گشتن . عوض شدن از حالت سابق . بگشتن چنانکه در رنگ و عقیده
آن دگرلغتنامه دهخداآن دگر. [ دِ گ َ ] (ضمیر مبهم مرکب ) دیگری . والاَّخر : هر دو یک گوهرند لیک بطبعاین بیفسرد وآن دگر بگداخت .رودکی .
دگرلغتنامه دهخدادگر. [ دِ گ َ ] (ق ) مخفف «دیگر» است که به معنی باز باشد. چون اضافه به چیزی کنند افاده ٔ غیریت و تکرار و تفنن و تعدد کند. (برهان ) (آنندراج ). لفظ دگر افاده ٔ معنی عطف و تکرار کند چنانچه گویند زید دمی بنشست و دگر برخاست و رفت ، لیکن اکثر چنانست که صدور ماوقوع فعل قبل و بعد لف
دگرلغتنامه دهخدادگر. [ دِ گ َ ] (ق ) مخفف «دیگر» است که به معنی باز باشد. چون اضافه به چیزی کنند افاده ٔ غیریت و تکرار و تفنن و تعدد کند. (برهان ) (آنندراج ). لفظ دگر افاده ٔ معنی عطف و تکرار کند چنانچه گویند زید دمی بنشست و دگر برخاست و رفت ، لیکن اکثر چنانست که صدور ماوقوع فعل قبل و بعد لف
درودگرلغتنامه دهخدادرودگر. [ دُ گ َ ] (ص مرکب ) نجار، و این مأخوذ از درودن است که چوب و زراعت قطع کردن باشد. (غیاث ) (آنندراج ). درودکار. (ناظم الاطباء). درگر. کسی که اسباب و آلاتی از چوب می سازد و به عربی نجار گویند. (لغات فرهنگستان ). اسکاف . دُعمی ّ. فَیتَق . فَیتَن . (از منتهی الارب ). کتک
پولادگرلغتنامه دهخداپولادگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) آنکه پولاد سازد. توسعاً آهنگر : بدان دست بردند آهنگران چو شد ساخته کار گرز گران پسند آمدش کار پولادگرببخشیدشان جامه و سیم و زر. فردوسی .بفرمود خسرو [کی خسرو] بپولادگرکه بند گر
حاجی کلا کاردگرلغتنامه دهخداحاجی کلا کاردگر. [ک َ گ َ ] (اِخ ) نام یکی از قراء بارفروش است . رجوع به سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 118 شود.
دادگرلغتنامه دهخدادادگر. [ گ َ ] (اِخ ) لقب نوشروان پسرقباد پادشاه ساسانی . (از مجمل التواریخ و القصص ).