دژکاکلغتنامه دهخدادژکاک . [ دَ / دِ ] (اِ) کرکس و آن مرغی باشد مردارخوار. (از برهان ) (از آنندراج ).
کرکسلغتنامه دهخداکرکس . [ ک َ ک َ ] (اِ) کرگس . مرغ مردارخوار که دژکاک و به تازی نسر گویند. (ناظم الاطباء). مرغ مردارخوار باشد و به عربی نسر گویند. (برهان ). مردارخوار. لاشخور.
کرکسفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. (زیستشناسی) پرندهای درشت، با منقار قوی، گردن بدون پر، بالهای بلند، و دید قوی که معمولاً از لاشۀ جانوران تغذیه میکند؛ لاشخور؛ مردارخوار؛ نسر؛ ورکاک؛ دژکاک
دژکاملغتنامه دهخدادژکام . [ دِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) زاهد و پرهیزکار. (برهان ) (آنندراج ). پارسا. (ناظم الاطباء). || خواجه سرا. (برهان ) (آنندراج ). || پیر سال دیده . (ناظم الاطب
دژکاملغتنامه دهخدادژکام . [ دُ ] (ص مرکب ) بدکام . تلخ کام . اندوهناک . بی مراد. نومید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : یکی نامه نوشت از ویس دژکام به رامین نکوبخت نکونام . (ویس و رام
دژکامگیلغتنامه دهخدادژکامگی . [ دُ م َ / م ِ ] (حامص مرکب ) غضب و خشم . خشمناکی .- دژکامگی کردن ؛ نمودن غضب و بدخویی . خشم گرفتن : مکن دژکامگی با آن جوانمردبپرور مهر آن را کو بپرو