دژواخلغتنامه دهخدادژواخ . [ دَژْ ] (اِ)درواخ . درشتی و غلظت و جلافت . || نقاهت . از بیماری برخاستن . (از برهان ). رجوع به درواخ شود.
درواخلغتنامه دهخدادرواخ . [ دَرْ ] (اِ، ص ) دژواخ . حالت برخاستن از بیماری باشد که به عربی نقاهت گویند. (برهان ). نقاهت از بیماری . (از آنندراج ) (انجمن آرا). حالتی را گویند که ک
دروالغتنامه دهخدادروا. [ دُرْ ] (ص ) دروای . درست و تحقیق . (برهان ) (اوبهی ). درست و راست و محقق . (ناظم الاطباء). راست . درست . (یادداشت مرحوم دهخدا). درواخ . دژواخ : یعقوب ای
درواخلغتنامه دهخدادرواخ . [ دُرْ ] (ص ) در اصطلاح محلی گناباد خراسان ، سالم . درست . ناشکسته . تمام . درست و کامل : خربزه ٔ درواخ آورد. (یادداشت محمدِ پروین گنابادی ).
دژوارلغتنامه دهخدادژوار. [ دُژْ ] (ص مرکب ) دشوار. دشخوار. مشکل . صعب . سخت . و رجوع به دشوار شود.- دژوارحالی ؛ دشوارحالی . تنگدستی . بی نوایی . و رجوع به دشوارحالی شود.