علی آباد درازدرهلغتنامه دهخداعلی آباد درازدره . [ ع َ دِ دِ دَ رَ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان تارود بخش مرکزی شهرستان دماوند واقع در 10 هزارگزی جنوب دماوند و 4 هزارگزی راه شوسه ٔ تهران به م
درازدهلغتنامه دهخدادرازده . [ دِ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهات نور، جزء دهات و آبادیهای مازندران . (از ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو).
درازنرهلغتنامه دهخدادرازنره .[ دِ ن َ رَ / رِ ] (ص مرکب ) آنکه نره ای دراز دارد، چون : اسب درازنره . (یادداشت مرحوم دهخدا). که شرم بلند و طویل دارد: سَملَج ؛ مرد دراز و گرد نره . ف
دراندرهلغتنامه دهخدادراندره . [ دَ رَ ] (اِخ ) نام لشکرگاهی در جهودان که آن شهری است آبادان و بانعمت و ناحیت «مانشان » به آن پیوسته است . (از حدود العالم چ دانشگاه ص 96 و 97).
درازلغتنامه دهخدادراز. [ دَ / دِ ] (ص ) طویل . مقابل کوتاه . طولانی . نقیض کوتاه . (برهان ). مستطیل . مستطیله . طویله . مقابل قصیر. طویل و آن یا طولی است عمودی ، چنانکه از بالائ
قنهورلغتنامه دهخداقنهور. [ق َ ن َ وَ ] (ع ص ) دراز درهم و درآمده پوست یا ضعیف و سست . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ).
مخراقفرهنگ انتشارات معین(مِ) [ ع . ] (ص .) 1 - مرد نیک اندام . 2 - جوانمرد. 3 - چیزی شبیه تازیانه که از پارچة دراز درهم بافته درست می کنند.
دراز شدنلغتنامه دهخدادراز شدن . [ دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) یازیدن . طول پیدا کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). امتداد یافتن . کشیده شدن . اِستطالة. (دهار). اِمِّتار. اَمتداد.اِنسراب . تَط
دراز کردنلغتنامه دهخدادراز کردن .[ دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) امتداد دادن . ممتد کردن . طویل ساختن . (ناظم الاطباء). طول دادن . (یادداشت مرحوم دهخدا). بسمت بالا کشیدن . ارتفاع دادن . اًط