دِخْمَگویش گنابادی در گویش گنابادی ، زبان گبری ، معادل برزخ در ادیان ابراهیمی است ، محل توقف برای عبور از دنیای فانی به دنیای باقی ، جای تاریک و ترسناک
دخملغتنامه دهخدادخم . [ دَ ] (اِ) دخمه . مقبره . سردابه که مرده را در آن جای دهند. (از برهان ). سردابه را گویند که مردگانرا در آنجا جای دهند. (جهانگیری ) : چنین گفت با من ستاره شمارکه رستم کند دخم سام سوار. اسدی .رجوع به دخمه شود.
دخملغتنامه دهخدادخم . [ دَ ] (ع مص ) بزور راندن . (منتهی الارب ). سخت سپوختن . || از جای برکندن چیزی را. || آرمیدن با زن . (از منتهی الارب ).
دژخملغتنامه دهخدادژخم . [ دُ خ ِ ] (ص مرکب ) بد خوی و طبیعت . (از برهان ). خشمگین . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).- دژخم شدن ؛ خشمگین شدن : دژخم شدو گفت ای که ترا خواهر و زن غرکس از پی زر تن چه نهد خوف و خطر بر. سو
دژخیملغتنامه دهخدادژخیم . [ دُ ] (ص مرکب ) (از : دژ، به معنی بد و زشت و درشت + خیم ، به معنی خوی و خلق ) بدخوی و بدطبیعت و بدروی . (برهان ). بدخصلت و زشت خو. (غیاث ). بدخوی . بدخو. بدطبع. (نسخه ای از لغت فرس اسدی ) : چنین گفت دژخیم نر اژدهاکه از چنگ من کس نیابد
ضخمدیکشنری عربی به فارسیوسعت دادن , بزرگ کردن , مفصل کردن , مفصل گفتن يا نوشتن , افزودن , بالا بردن , بزرگ شدن , تقويت کردن (صدا) , بزرگ , جسيم , سترگ , کلا ن , گنده , تنومند , بزرگ جثه
دخملغتنامه دهخدادخم . [ دَ ] (اِ) دخمه . مقبره . سردابه که مرده را در آن جای دهند. (از برهان ). سردابه را گویند که مردگانرا در آنجا جای دهند. (جهانگیری ) : چنین گفت با من ستاره شمارکه رستم کند دخم سام سوار. اسدی .رجوع به دخمه شود.
دخمفرهنگ فارسی عمید۱. سرداب.۲. گور: ◻︎ چنین گفت با من ستارهشمار / که رستم کند دخم سام سوار (اسدی: ۴۰۶ حاشیه).
دخملغتنامه دهخدادخم . [ دَ ] (ع مص ) بزور راندن . (منتهی الارب ). سخت سپوختن . || از جای برکندن چیزی را. || آرمیدن با زن . (از منتهی الارب ).
دخمهواژهنامه آزاد(گبری، گنابادی) دِخْمَ؛ معادل برزخ در ادیان ابراهیمی، محل توقف برای عبور از دنیای فانی به دنیای باقی، جای تاریک و ترسناک.
دخمهلغتنامه دهخدادخمه . [ دَ م َ / م ِ ] (اِ) دخم . سردابه ای که جسد مردگان را در آنجا نهند. سردابه ٔ مردگان . (برهان ). سرداب برای مرده . خانه یا سردابه که اموات در آن نهند. مقبره . اطاق زیرزمینی که برای دفن میت بکار رود. ناؤوس . (حاشیه ٔ برهان قاطع). آن ته