دویدنلغتنامه دهخدادویدن . [ دَ دَ ] (مص ) از کلمه ٔ «داو» مضاعف کردن مبلغ باخت . مضاعف کردن گرو قمار در نرد. (یادداشت مؤلف ).
دویدنلغتنامه دهخدادویدن . [ دَ دَ ] (مص ) رفتن با تعجیل بسیار. شتابان رفتن . تاختن . (از ناظم الاطباء). اخرار. ساو. زکیک . قرضبة. قحص . افاجة. فندسة. کودءة. هبذ. کعسبة. تعی . جظ. طعسبة. رطل . رطول . نوداءة. ردی . ردیان . وَفَض . وفض . ایفاض . استیفاض . فدید. وکز. تلبط. ملو. مغج . افرنقاع . فشق
دودگنلغتنامه دهخدادودگن . [ گ ِ ] (ص مرکب ) به رنگ دود. دودی . رنگ وبوی دود گرفته . (یادداشت مؤلف ): ثوب دخن ؛ جامه ٔ دودگن . (مهذب الاسماء) : و دیگر باید که کاغذ اسفید بر کنار دیگها دوساند تا قطعاً دود نکند و دودگن نگردد. (از رساله ٔ کهنه در باب آداب دیگ پختن ).
دل دویدنلغتنامه دهخدادل دویدن . [ دِ دَ دَ ] (مص مرکب ) عاشق شدن . (آنندراج ). || طمع کردن . (غیاث ) (آنندراج ).- دل دویدن به چیزی ؛ جویای آن بودن . (از آنندراج ). آزمند و حریص آن بودن : چشم و دلش می دود؛ حریص است .
پویه دویدنلغتنامه دهخداپویه دویدن . [ ی َ / ی ِ دَ دَ ] (مص مرکب ) ضباح . ضبح . رَقَص . رَقْص . رَقَصان . فرار. فرّ. شطف و شطوف . مفر. وقصة. عسل و عسلان . (منتهی الارب ). رمل . (صراح ). خبب : ارتجح البعیر؛ جنبید شتر در پویه دویدن . (منتهی الارب ). ارقال ؛ پویه دوید
پیش دویدنلغتنامه دهخداپیش دویدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) دویدن به حضور.به شتاب رفتن . برابر کسی یا به سوی مقابل شتافتن .
خون دویدنلغتنامه دهخداخون دویدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) خون جاری شدن . خون رفتن . خون چکیدن . خون تراویدن . (آنندراج ) : کنون چو عذر گناهان خویشتن خواهم ز شرم خون دودم از بدن بجای عرق .انوری (از آنندراج ).
بیرون دویدنلغتنامه دهخدابیرون دویدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) به خارج آمدن با سرعت . برون شدن : انبجاس ، انفجار؛ بیرون دویدن آب . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دویدن شود.
ابوزلغتنامه دهخداابوز. [ اُ ] (ع مص ) اَبز. دویدن و برجستن . جستن در دویدن . جستن آهو در دویدن . برجستن آهوبره در دویدن . برجستن گاه دویدن : ابز الظبی اُبوزاً. || بغارت بردن .
دل دویدنلغتنامه دهخدادل دویدن . [ دِ دَ دَ ] (مص مرکب ) عاشق شدن . (آنندراج ). || طمع کردن . (غیاث ) (آنندراج ).- دل دویدن به چیزی ؛ جویای آن بودن . (از آنندراج ). آزمند و حریص آن بودن : چشم و دلش می دود؛ حریص است .
پویه دویدنلغتنامه دهخداپویه دویدن . [ ی َ / ی ِ دَ دَ ] (مص مرکب ) ضباح . ضبح . رَقَص . رَقْص . رَقَصان . فرار. فرّ. شطف و شطوف . مفر. وقصة. عسل و عسلان . (منتهی الارب ). رمل . (صراح ). خبب : ارتجح البعیر؛ جنبید شتر در پویه دویدن . (منتهی الارب ). ارقال ؛ پویه دوید
پیش دویدنلغتنامه دهخداپیش دویدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) دویدن به حضور.به شتاب رفتن . برابر کسی یا به سوی مقابل شتافتن .
خون دویدنلغتنامه دهخداخون دویدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) خون جاری شدن . خون رفتن . خون چکیدن . خون تراویدن . (آنندراج ) : کنون چو عذر گناهان خویشتن خواهم ز شرم خون دودم از بدن بجای عرق .انوری (از آنندراج ).
فرودویدنلغتنامه دهخدافرودویدن . [ ف ُ دَ وی دَ ] (مص مرکب ) بزیر روان شدن . به پایین جاری گشتن . مقابل بردویدن . سرازیر شدن ، چنانکه اشک یا آب فرودود. (یادداشت بخط مؤلف ) : عبداﷲ زبیر را سنگی بر روی آمد، خون بر روی وی فرودوید. (تاریخ بیهقی ). || پایین آمدن از بلندی <span