دولتیلغتنامه دهخدادولتی . [ دَ / دُو ل َ ] (ص نسبی ) منسوب و متعلق به دولت . (ناظم الاطباء). خوشبخت . بختیار. بختور. بختمند. حظی . مقبل . نیکبخت . روزبه . بهروز. دولتیار. (یادداشت مؤلف ). حظ. حظیظة. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ) : <br
دریچۀ دولتیbileaflet valveواژههای مصوب فرهنگستاننوعی دریچۀ برسازهای و مکانیکی قلب که دو نیمدایره آن را باز و بسته میکنند
جنگل دولتیstate forest, governmental forest/ government forestواژههای مصوب فرهنگستانجنگلی که تحت مالکیت و مدیریت دولت است متـ . جنگل خالصه
دولتیارلغتنامه دهخدادولتیار. [ دَ ل َت ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خسروآباد شهرستان بیجار. واقع در 20هزارگزی شهر بیجار. سکنه ٔ آن 200 تن . آب آن از چشمه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
دولتیاریلغتنامه دهخدادولتیاری . [ دَ / دُو ل َت ْ ] (حامص مرکب ) صفت دولتیار. سعادت و خوشبختی . بختیاری و سعادتمندی .نیکبختی و بهروزی . (از یادداشت مؤلف ) : که دولتیاری آن نبود که از گل بوستان سازی که دولتیاری آن باشد که در دل بوس
دولتینلغتنامه دهخدادولتین . [ دَ /دُو ل َ ت َ ] (ع اِ) دو دولت و دو مملکت . (ناظم الاطباء). تثنیه ٔ دولت ؛ دولتین متعاهدین . دولتین ایران و پاکستان . (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به دولت شود.
دولتیارلغتنامه دهخدادولتیار. [ دَ / دُو ل َت ْ] (ص مرکب ) خوشبخت . بختیار. سعید. مسعود. مقبل . بختمند. که بخت خوش دارد. (یادداشت مؤلف ) : زهی مظفر فیروزبخت دولتیارکه گوی برده ای از خسروان به فضل و هنر. فرخی
خصولتیواژهنامه آزاد[xosulati] خصوصی-دولتی (هم خصوصی و هم دولتی). خُصولَتی؛ نیمه دولتی یا نیمه خصوصی.
دولت حافظمنافعprotecting power2واژههای مصوب فرهنگستاندولتی که حمایت از منافع دولتی دیگر را در کشور سوم بر عهده میگیرد
دولتیارلغتنامه دهخدادولتیار. [ دَ ل َت ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خسروآباد شهرستان بیجار. واقع در 20هزارگزی شهر بیجار. سکنه ٔ آن 200 تن . آب آن از چشمه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
دولتیاریلغتنامه دهخدادولتیاری . [ دَ / دُو ل َت ْ ] (حامص مرکب ) صفت دولتیار. سعادت و خوشبختی . بختیاری و سعادتمندی .نیکبختی و بهروزی . (از یادداشت مؤلف ) : که دولتیاری آن نبود که از گل بوستان سازی که دولتیاری آن باشد که در دل بوس
دولتینلغتنامه دهخدادولتین . [ دَ /دُو ل َ ت َ ] (ع اِ) دو دولت و دو مملکت . (ناظم الاطباء). تثنیه ٔ دولت ؛ دولتین متعاهدین . دولتین ایران و پاکستان . (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به دولت شود.
دولتیارلغتنامه دهخدادولتیار. [ دَ / دُو ل َت ْ] (ص مرکب ) خوشبخت . بختیار. سعید. مسعود. مقبل . بختمند. که بخت خوش دارد. (یادداشت مؤلف ) : زهی مظفر فیروزبخت دولتیارکه گوی برده ای از خسروان به فضل و هنر. فرخی
نودولتیلغتنامه دهخدانودولتی . [ ن َ / نُو دَ / دُو ل َ ] (حامص مرکب ) تازه به دوران رسیدگی . جانَگرفتگی . صفت نودولت . || به عزت رسیدن پس از مذلت : کوس نودولتی از بام سعادت بزنم گر ببینم که مه نوس
بیدولتیلغتنامه دهخدابیدولتی . [ دَ / دُو ل َ ] (حامص مرکب ) بدبختی . نامساعدی بخت . ادبار : دانستم از بیدولتی من بوده است عیب اسب نیست . (تاریخ بخارای نرشخی ص 108). خجل شد که این بیدولتی ما نگر که من این
دریچۀ دولتیbileaflet valveواژههای مصوب فرهنگستاننوعی دریچۀ برسازهای و مکانیکی قلب که دو نیمدایره آن را باز و بسته میکنند