دوغ کرۀ کشتشدهcultured buttermilkواژههای مصوب فرهنگستاندوغ کرهای که با اضافه کردن مایع لاکتیکی، بهوسیلۀ باکتریهای لاکتیک ترش شده باشد
دوغ کرۀ ترشsour buttermilkواژههای مصوب فرهنگستاندوغ کرهای که بهصورت طبیعی بهوسیلۀ باکتریهای لاکتیک ترش شده باشد
دوغلغتنامه دهخدادوغ . (اِ) شیری که زبد آن را بگیرند و ماده ٔ پنیری آن بر جای باشد. (بحر الجواهر). شیر ترش مسکه گرفته . (ناظم الاطباء). شیری که از وی مسکه بر آورده باشند که جغرا
دوغلغتنامه دهخدادوغ . [ دَ ] (ع مص ) بیمار شدن همه ٔ قوم . || تباه کردن گرما چیزی را. || ارزان گردیدن طعام . || آرمیدن قوم همدیگر را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
آنینفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهخم کوچک سفالی که دوغ در آن بریزند و بزنند تا کرۀ آن گرفته شود؛ خمچه.
چغفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. چوبی که با آن ماست یا دوغ را در خم یا تغار بههم میزنند تا کرۀ آن جدا شود.۲. چرخ کوچک دستی که زنان با آن نخ میریسند.