دوغینهلغتنامه دهخدادوغینه .[ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) دوغه . آلتی است که بدان ماست و روغن مصفی سازند. (آنندراج ). رجوع به دوغه شود.
داغینهلغتنامه دهخداداغینه . [ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) کهنه و مستعمل . (انجمن آرا) (برهان ). || آهن داغ .
دروغینهلغتنامه دهخدادروغینه . [ دُ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) دروغی . دروغین . دروغ . و رجوع به دروغی و دروغین شود.
دغینةلغتنامه دهخدادغینة. [ دُ غ َ ن َ ](اِخ ) نام احمقی است ، یا نام زنی است مشهور در حماقت . (منتهی الارب ). علم است احمق را، و گویند نام زنی است احمق . (از اقرب الموارد). و رجو
دوزینهلغتنامه دهخدادوزینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) دوژنه . نیش زنبور عسل و اندام پشه . (ناظم الاطباء). دوزنه . رجوع به دوزنه و دوژینه شود.
دوغهلغتنامه دهخدادوغه . [غ َ / غ ِ ] (اِ) دوغینه . صافی که بدان روغن و یا مسکه را صاف کنند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). || جرم روغن و یا مسکه ٔ ذوب شده . (ناظم الاطباء).
داغینهلغتنامه دهخداداغینه . [ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) کهنه و مستعمل . (انجمن آرا) (برهان ). || آهن داغ .
دروغینهلغتنامه دهخدادروغینه . [ دُ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) دروغی . دروغین . دروغ . و رجوع به دروغی و دروغین شود.
دغینةلغتنامه دهخدادغینة. [ دُ غ َ ن َ ](اِخ ) نام احمقی است ، یا نام زنی است مشهور در حماقت . (منتهی الارب ). علم است احمق را، و گویند نام زنی است احمق . (از اقرب الموارد). و رجو
دوزینهلغتنامه دهخدادوزینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) دوژنه . نیش زنبور عسل و اندام پشه . (ناظم الاطباء). دوزنه . رجوع به دوزنه و دوژینه شود.