دوستکولغتنامه دهخدادوستکو. (اِخ ) دهی است از بخش قشم شهرستان بندرعباس . 180 تن سکنه . آب آن از چاه و باران تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
دوستکوهلغتنامه دهخدادوستکوه . (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش رودسرشهرستان لاهیجان . دارای 190تن سکنه . آب آن از نهر پل رود تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
دوستکوهلغتنامه دهخدادوستکوه . (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش رودسرشهرستان لاهیجان . دارای 190تن سکنه . آب آن از نهر پل رود تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
دوستکارلغتنامه دهخدادوستکار. (ص مرکب ) دوستدار. دوستار. دوست دارنده . رفیق شفیق . خواستار و خواهان : اسماعیل گفت : یا پدر دوستکاران خدا را با خواب چه کار است که شب بخوابند. (قصص ال
دوستکاملغتنامه دهخدادوستکام . (ص مرکب ) آنکه کار دوستان به مراد و کام او باشد. خوشبخت . کامکار. کامیاب . شادکام . و با شدن و کردن صرف شود. (یادداشت مؤلف ) : که پیوسته در نعمت و نا
دوستکامیلغتنامه دهخدادوستکامی . (حامص مرکب ) بخت یاری و بهره مندی و سعادتمندی . (ناظم الاطباء). نقیض دشمنکامی است . (برهان ). خوشبختی کامگاری . کامیابی .رستگاری . به کام دوستان زیست