دوستکاملغتنامه دهخدادوستکام . (ص مرکب ) آنکه کار دوستان به مراد و کام او باشد. خوشبخت . کامکار. کامیاب . شادکام . و با شدن و کردن صرف شود. (یادداشت مؤلف ) : که پیوسته در نعمت و نا
دوستکامفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. [مقابلِ دشمنکام] کاری یا چیزی که به کام و مراد دل دوست باشد.۲. یار مهربان؛ دوست خیرخواه؛ معشوق.
دوستکامیلغتنامه دهخدادوستکامی . (حامص مرکب ) بخت یاری و بهره مندی و سعادتمندی . (ناظم الاطباء). نقیض دشمنکامی است . (برهان ). خوشبختی کامگاری . کامیابی .رستگاری . به کام دوستان زیست
دوستکامیفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. بادهگساری و نشاط با دوستان.۲. (اسم) بادهای که با یار و دوست یا به یاد دوستان بنوشند؛ پیالۀ شراب که به کسی دهند تا به شادی و کامرانی فلان دوست بنوشد.۳. (اسم
دوستکامیفرهنگ انتشارات معین(اِ.) ظرف بزرگ مسی پایه دار که در آن شراب یا نوشیدنی ریخته در مجالس می گذارند.
دوستکامیلغتنامه دهخدادوستکامی . (حامص مرکب ) بخت یاری و بهره مندی و سعادتمندی . (ناظم الاطباء). نقیض دشمنکامی است . (برهان ). خوشبختی کامگاری . کامیابی .رستگاری . به کام دوستان زیست
دوستکانلغتنامه دهخدادوستکان . (ص مرکب ) به معنی دوستکام است چه در پارسی «میم » با «نون »تبدیل می یابد چنانکه بام را بان نیز گفته اند: (نردبام : نردبان ). (از انجمن آرا) (از برهان )
دارادلغتنامه دهخداداراد. (فعل دعایی ) صیغه ٔ دعای فعل داشتن و به معنی «نگهدار باد» بکار رود : «ایزد تعالی ، همیشه ملک را دوستکام داراد». (کلیله و دمنه ).
دشمنکاملغتنامه دهخدادشمنکام . [ دُ م َ ] (ص مرکب ) بر مراد دشمنان . کسی که به حسب مراد دشمنان ، خراب و کم بخت و ذلیل باشد.(غیاث ). مقابل دوستکام ، یعنی آنکه هم مراد دشمنان باشد. (آ