دوسترلغتنامه دهخدادوستر.[ ت َ ] (ص تفضیلی ) مخفف دوست تر. بهتر و عزیزتر و محبوب تر و لایقتر به دوستی . (ناظم الاطباء) : کیست از تازک و از ترک در این صدر بزرگ که نه اندر دل وی دوس
دوسترینلغتنامه دهخدادوسترین . [ ت َ ] (ص عالی ) مخفف دوست ترین . دوست تر از همه : آنکه ورا دوسترین بود گفت در بن چاهیش بباید نهفت .نظامی .
دوستگویش اصفهانی تکیه ای: refiq طاری: düs(s) طامه ای: dus(s) طرقی: düs(s) کشه ای: dis(s) نطنزی: dus(s)
دوستگویش اصفهانی تکیه ای: dus(s) طاری: duss طامه ای: dus(s) طرقی: düs(s) کشه ای: dis(s) / refiq نطنزی: dus(s)
دوسترینلغتنامه دهخدادوسترین . [ ت َ ] (ص عالی ) مخفف دوست ترین . دوست تر از همه : آنکه ورا دوسترین بود گفت در بن چاهیش بباید نهفت .نظامی .
مأثوملغتنامه دهخدامأثوم . [ م َءْ ] (ع ص ) گناهکار. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). گناهکار شمرده شده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بزهکار. مقابل معصوم . (یادداشت به خط مرحو
مرائیلغتنامه دهخدامرائی . [ م ُ ] (ع ص ) (از «رأی ») ریاکار. (منتهی الارب ). ریاکننده . خودنما. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نیکی فروش .(یادداشت مؤلف ). متظاهر. سالوس . اهل زرق و
سبکساریلغتنامه دهخداسبکساری . [ س َ ب ُ ] (حامص مرکب ) بیقراری . (شرفنامه ٔ منیری ). بی وقاری . شتابزدگی . عجله : بر وی نتوان کردن تعجیل به به کردن تعجیل بطب اندر باشدز سبکساری . م