دوراندیشلغتنامه دهخدادوراندیش . [ اَ ] (نف مرکب ) مآل بین . نقیض عجول . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). عاقل و دوربین . (آنندراج ). گربز. (لغت فرس اسدی ). مطلع و با ب
دور اندیشیدنلغتنامه دهخدادور اندیشیدن . [ اَ شی دَ ] (مص مرکب ) اندیشه ٔ آینده ٔ دور را کردن . تدبیر آینده نمودن . دوراندیشی . مآل اندیشی . تعمق ؛ دوراندیشیدن در کار و دور اندیشیدن در س
دور اندیشیدنلغتنامه دهخدادور اندیشیدن . [ اَ شی دَ ] (مص مرکب ) اندیشه ٔ آینده ٔ دور را کردن . تدبیر آینده نمودن . دوراندیشی . مآل اندیشی . تعمق ؛ دوراندیشیدن در کار و دور اندیشیدن در س
امعانلغتنامه دهخداامعان . [ اِ ](ع مص ) دور اندیشیدن در کاری . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). دور اندیشیدن . (آنندراج ). گویند: امعن فی الامر؛ دور اندیشید در
تقعرلغتنامه دهخداتقعر. [ ت َ ق َع ْ ع ُ ] (ع مص ) دور اندیشیدن . (تاج المصادر بیهقی ). تعمق . (اقرب الموارد). || لب پیچیدن در سخن . || به اقصای دهن سخن گفتن . (منتهی الارب ) (آن
تعمقلغتنامه دهخداتعمق . [ ت َ ع َم ْ م ُ ] (ع مص ) دور درشدن . (تاج المصادر بیهقی ). دور درشدن در چیزی . (زوزنی ). دور اندیشیدن در سخن و در کار و به مغ سخن رسیدن . یقال : تعمق ف