دورشوندهلغتنامه دهخدادورشونده . [ ش َ وَ دَ/ دِ ] (نف مرکب ) آنکه دور شود. که فاصله بگیرد. (یادداشت مؤلف ). قاصی . قصی . غریب . عِدی ̍. اعداء؛ دورشوندگان . شاذب ؛ دورشونده از جای خ
لرزهنگاری قائم دورشوندهwalkaway vertical seismic profiling, walkaway VSPواژههای مصوب فرهنگستاننوعی لرزهنگاری قائم که در آن گیرندۀ واقع در عمق مشخصی از چاه امواج لرزهای چشمهای را ثبت میکند که بر روی یک خط راست از دهانۀ چاه دور میشود
درشوندهلغتنامه دهخدادرشونده . [ دَ ش َوَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) بدرون شونده . داخل شونده . وارد. ورود کننده . داخل . (از منتهی الارب ). درآینده .
دروندهلغتنامه دهخدادرونده . [ دِ رَ وَ دَ / دِ ] (نف ) دروکننده یعنی کسی که غله می برد. (آنندراج ). کسی که غله درو می کند. (ناظم الاطباء). آنکه درود. که درو کند. (یادداشت مرحوم ده
دروندهلغتنامه دهخدادرونده . [ دَرْ وَ دَ / دِ ] (اِ) دربنده . نَجران . (ابن درید). و رجوع به دربنده شود.
لچکی خروجdeparture taperواژههای مصوب فرهنگستانفاصلۀ بین نقطهای که از آنجا خودروهای دورشونده از تقاطع به سمت چپ هدایت میشوند تا نقطهای که این راه با راه اصلی موازی میشود
واجهشbounceواژههای مصوب فرهنگستانحـرکت تنـد روبهبالا یـا روبهعقب یا دورشوندة ذرهای که به سطح یا ذرة دیگر برخورد میکند