دورریز سوختنیcombustible refuseواژههای مصوب فرهنگستانهر پسماند جامد حاوی کربن آزاد یا ترکیبی که قابل سوختن باشد
درریزلغتنامه دهخدادرریز. [ دُ ] (نف مرکب ) درریزنده . ریزنده ٔ در. || اشکبار. || فصیح . (ناظم الاطباء). و رجوع به در ریختن شود.
دورخیز کردنلغتنامه دهخدادورخیز کردن .[ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خود را گرد کرده عازم جستن و پریدن کردن از جایی . دویدن از دور برای پریدن و جستن از نهری یا کنده ٔ عریض . عقب رفتن و سپس دویدن
دورریزش داروdrug disposition, disposition of drugsواژههای مصوب فرهنگستانفرایندهای زیستی نظیر توزیع و زیدگرگونی و دفع که به کاهش غلظت دارو در پلاسما منجر میشود
پسماند 2wasteواژههای مصوب فرهنگستانمواد بیاستفاده یا مواد زاید حاصل از یک فرایند متـ . باطله، دورریز 2، نخاله * "باطله" برای کاغذ و "دورریز" در معدن و "نخاله" در ساختمانسازی به کار میرود.
سینی چکهگیرdrip trayواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از دستگاه اسپرسو (espresso machine) که قطرات آب یا قهوۀ دورریز دستگاه را جمعآوری و به خروجی هدایت میکند
عروسک فوریinstant puppetواژههای مصوب فرهنگستانعروسکی که فوری و بدون طراحی قبلی با وسایل دورریز یا یکبارمصرف ساخته میشود
قالبی کردنbriquettingواژههای مصوب فرهنگستانفرایند متراکم کردن مواد غذایی در اشکال مشخص برای بهبود خواص و سهولت حملونقل و کاهش دورریز
آشغالفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی ت، خاکروبه، زباله، تفاله، دورریز، پسماند، نخاله، دُرد، باقیمانده، کثافت آخال، آلوآشغال، آتوآشغال آشغالدان، آشغالدانی، زبالهدان آهنقراض