دورافتادگانلغتنامه دهخدادورافتادگان . [ اُ دَ / دِ ] (اِ ن مف مرکب ) ج ِ دورافتاده ؛ آنکه از کسی یا جایی دور ماند : به دورافتادگان از خانمانهابه واپس ماندگان از کاروانها.نظامی .
انضراحلغتنامه دهخداانضراح . [ اِ ض ِ ] (ع مص ) دور و در گوشه افتادن چیزی . (ناظم الاطباء). انضراح میان قوم ؛ دورافتادگی و گشادگی میان آنان . (از اقرب الموارد). در گوشه افتاده بودن
مهجوریلغتنامه دهخدامهجوری . [ م َ ] (حامص ) حالت و چگونگی مهجور. جدایی . مفارقت . (ناظم الاطباء). دورافتادگی . دوری : یا داغ مهجوری بر جبین تو کشند یا تاج مقبولی بر سرت نهند. (سعد
آوارگیلغتنامه دهخداآوارگی . [ رَ / رِ ] (حامص ) جلا. بی خانمانی و بی منزلی . دورافتادگی از خانمان . حال ِ آنکه جای معین و وطن معلوم ندارد و در صحراها و یاقراء با سختی معیشت از جائ
پس قلعهلغتنامه دهخداپس قلعه . [ پ َ ق َ ع َ ] (اِخ ) نام قریه ای محقر در کوهستان شمالی تهران از دیه های شمیران و اکنون از ییلاقهای پایتخت است و آبشار آن معروف میباشد. کوههای پس قلع
باباطاهرلغتنامه دهخداباباطاهر. [ هَِ ] (اِخ ) باباطاهر عریان همدانی بوده و مسلک درویشی و فروتنی او که شیوه ٔ عارفان است سبب شد تا وی گوشه گیر گشته و گمنام زیسته و تفصیلی از زندگانی