دورادورلغتنامه دهخدادورادور. (اِ مرکب ، ق مرکب ) با فاصله ٔ بسیار. از دور. (ناظم الاطباء). از ساحت دور. از بسیار دور. (یادداشت مؤلف ) : بعد از این دورادور دستبردی کرده و جمع می با
دورادورلغتنامه دهخدادورادور. [ دَ / دُو دَ / دُو ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) گرداگرد و پیرامون . (ناظم الاطباء). پیرمن . اطراف . (یادداشت مؤلف ) : ز گردکهای دورادور بسته مه و خورشید چشم
دورادورفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهبسیاردور؛ از دور: ◻︎ گر به رویت کنند نسبت حور / جان من نسبتی است دورادور (حیاتی گیلانی: لغتنامه: دورادور).
دوردورلغتنامه دهخدادوردور. [ دَ / دُو دَ / دُو ] (اِ) بختیاری و بهره مندی و فیروزمندی و نیکبختی و کامیابی . (ناظم الاطباء). || گردش و چرخش : حکم تو به رقص رقص خورشیدانگیخته سایه ه
دوردورلغتنامه دهخدادوردور. [ رِ / رْ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) سخت دور. بسیار دور. (یادداشت مؤلف ) : تو قیاس از خویش می گیری ولیک دوردور افتاده ای بنگر تو نیک . مولوی .غرب ؛ دوردور شد
دالانمازهduct keelواژههای مصوب فرهنگستاندالانی در داخل مازة کشتی یا در دورادور آن که در طول کشتی امتداد دارد و برای عبور دادن لولههای مختلف از آن استفاده میشود
شصرلغتنامه دهخداشصر. [ ش َ ] (ع مص ) دورادور دوختن . (منتهی الارب ) (از المصادر زوزنی ) (از اقرب الموارد). دورادور دوختن جامه را و بخیه های گشاد زدن در آن . (از ناظم الاطباء).
بشکلغتنامه دهخدابشک . [ ب َ ] (ع مص ) جامه را دورادور دوختن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). دوختن بخیه دورادور. (زوزنی ). بخیه فراخ زدن . (تاج المصادر بیهقی ). ک