دودیلغتنامه دهخدادودی . (ص نسبی ) منسوب به دود عربی به معنی کرم . کرم گونه . کرم سان . چون کرم . با حرکت چون حرکت کرم بر روی خویش . حرکتی که امعا کند همیشه بر روی خود ترشح رطوبت را . (یادداشت مؤلف ). || (اصطلاح پزشکی ) قسمی از نبض . (یادداشت مؤلف ) : اندر بیشتر احوال
دودیلغتنامه دهخدادودی . (ص نسبی ) هر چیز منسوب و مربوط به دود. از دود. (یادداشت مؤلف ). || منسوب به بخار.- ماشین دودی ؛ (در تداول عامه ) مقابل ماشین اسبی . ماشینی که با بخار آب کار کند. (یادداشت مؤلف ).- || نامی است که مردم به قطار و خط آهن تهران شهرری داده
دودیفرهنگ فارسی عمید۱. رنگ خاکستری تیره.۲. (صفت نسبی) به رنگ خاکستری تیره.۳. (صفت نسبی) معتاد به دخانیات یا مواد مخدر.۴. (صفت نسبی) ویژگی چیزی که آمیخته یا آلوده به دود شده یا به آن دود داده باشند: ماهی دودی.
خدمۀ غیرموظفdeadhead crewواژههای مصوب فرهنگستانخدمهای که بهعنوان مسافر در پرواز حضور داشته و وظیفه و مسئولیتی در حین آن پرواز بر عهده نداشته باشند
دویدگیلغتنامه دهخدادویدگی .[ دَ دَ / دِ ] (حامص ) تاخت و تکاپو. (ناظم الاطباء). عفاهم ؛ دویدگی سخت . سعران . عداء، عدوان ؛ سخت دویدگی . لبطة؛ دویدگی لنگ . کأکاء؛ دویدگی دزد. کبة؛ دویدگی اسب بسرعت . (منتهی الارب ). و رجوع به دویدن شود.
ذویدیلغتنامه دهخداذویدی . [ ذُ وَ ] (اِخ ) نسبت است بذویدبن سعیدبن عدی بن عثمان بن عمروبن طابخةبن الیاس بن مضر. و از اولاد اوست عبداﷲبن المعقل بن عبدنهم بن عفیف بن اسحم . و ابن الکلبی گوید: سحیم بن ربیعةبن عدی بن ثعلبة ذوید الذویدی . و محمدبن جریر طبری آرد: معقل به سال هشتم هجرت کمی قبل از فتح
دل دویدگیلغتنامه دهخدادل دویدگی . [ دِ دَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) عشق و علاقه : مشکل که در قلمرو هستی بهم رسدآسایشی که در قدم دل دویدگی است . اسیر (از آنندراج ).رجوع به دل دویدن شود.
حرکت دودیلغتنامه دهخداحرکت دودی . [ ح َ رَ ک َ ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حرکتی شبیه به حرکت دود (کِرم ). حرکتی کِرم گونه : امعا حرکت دودی دارد. و رجوع به دودی شود.
دودیگرلغتنامه دهخدادودیگر. [ دُ دی گ َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) دُدیگر. دوم . دومین .(یادداشت مؤلف ). ثانی . رجوع به ددیگر و دوم شود.
دودیمهلغتنامه دهخدادودیمه . [ دُ دی م َ / م ِ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) هبق .(السامی فی الاسامی ). گل دورویه . گل دوروی . گل قحبه .وردالفجار. گل رعنا. وردالحمار. وردالحماق . گل دورو. (یادداشت مؤلف ) : مانند گل دودیمه نیمی سرخ و نیمی زرد. (ا
دودیهلغتنامه دهخدادودیه . [ دی ی َ / ی ِ ] (ص نسبی ) تأنیث دودی . حرکت کرم گون : حرکت دودیه ؛ پیچش چون پیچیدن کرم . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دودی شود.
دودیابsmoke detector,smoke indicatorواژههای مصوب فرهنگستاننوعی آتشیاب که حسگر آن با دود فعال میشود
حرکت دودیلغتنامه دهخداحرکت دودی . [ ح َ رَ ک َ ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حرکتی شبیه به حرکت دود (کِرم ). حرکتی کِرم گونه : امعا حرکت دودی دارد. و رجوع به دودی شود.
دودیگرلغتنامه دهخدادودیگر. [ دُ دی گ َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) دُدیگر. دوم . دومین .(یادداشت مؤلف ). ثانی . رجوع به ددیگر و دوم شود.
دودیمهلغتنامه دهخدادودیمه . [ دُ دی م َ / م ِ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) هبق .(السامی فی الاسامی ). گل دورویه . گل دوروی . گل قحبه .وردالفجار. گل رعنا. وردالحمار. وردالحماق . گل دورو. (یادداشت مؤلف ) : مانند گل دودیمه نیمی سرخ و نیمی زرد. (ا
دودیهلغتنامه دهخدادودیه . [ دی ی َ / ی ِ ] (ص نسبی ) تأنیث دودی . حرکت کرم گون : حرکت دودیه ؛ پیچش چون پیچیدن کرم . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دودی شود.
دودیابsmoke detector,smoke indicatorواژههای مصوب فرهنگستاننوعی آتشیاب که حسگر آن با دود فعال میشود
دودی کردنsmokingواژههای مصوب فرهنگستانعملآوری مواد غذایی، بهویژه گوشت یا ماهی، با قرار دادن آنها در معرض دود متـ . دود دادن
حرکت دودیلغتنامه دهخداحرکت دودی . [ ح َ رَ ک َ ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حرکتی شبیه به حرکت دود (کِرم ). حرکتی کِرم گونه : امعا حرکت دودی دارد. و رجوع به دودی شود.
خانه دودیلغتنامه دهخداخانه دودی . [ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) نام یک سلسه کوهی است بین میان دشت و دشت بیارجمند که در آن معادن مس وجود دارد و اهالی استفاده ٔ سرشاری از آن مینمایند. مس این ناحیه با گوگرد مخلوط و سی درصد مقدار آن خالص است .
مردودیلغتنامه دهخدامردودی . [ م َ ] (حامص ) مطرودی . رد شدن . مقابل مقبولی . مردود بودن یا مردود شدن . رجوع به مردود شود. || (ص نسبی ) مردود. از جمله ردشدگان .