دوجهلغتنامه دهخدادوجه . [ ج َ / ج ِ ] (اِ) دوژه . نام گیاهی است از تیره ٔ پروانه واران . رجوع به دوژه شود.
دوژهلغتنامه دهخدادوژه . [ ژَ / ژِ ] (اِ) (از ماده ٔ دوسیدن ) نام قسمی خار است . (یادداشت مؤلف ). گیاهی است که به جامه آویزد و آن را سکک نیز گویند و به هندیش خنجره نامند. (شرفنا
دوژهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهگیاهی با خارهای درشت به اندازۀ نخود که به دامن لباس و پاچۀ شلوار میچسبد: ◻︎ به دلها اندر آویزد دو زلفش / چو دوژه کاندر آویزد به دامان (خفاف: شاعران بیدیوان:
خطوط دوجهتهbidirectional linesواژههای مصوب فرهنگستانخطوط ریلی که سامانۀ علائمی آن برای حرکت در دو جهت ساخته شده است
درجةدیکشنری عربی به فارسیزينه , درجه , رتبه , پايه , ديپلم يا درجه تحصيل , نمره , درجه بندي کردن , نمره دادن , پله , نردبان , پله کان , مرتبه
خط مجالturnout 1واژههای مصوب فرهنگستانخط عبور کوتاهی که به یک راه دوخطۀ دوجهته اضافه میشود تا وسایل نقلیۀ کَُندرو بتوانند به آن وارد شوند یا در آنجا توقف کنند تا درنتیجه عبور وسایل نقلیۀ تُندرو امک
دوسرایلغتنامه دهخدادوسرای . [ دُ س َ ] (اِ مرکب ) دوسرا. دوجهان . دودنیا. دوعالم . دوگیتی . (آنندراج ). دنیا و آخرت . (یادداشت مؤلف ) : خرد رهنمای و خرد دلگشای خرد دست گیرد به هر
دورولغتنامه دهخدادورو. [ دُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) دوروی . هرچیز که دارای دورویه باشد. (ناظم الاطباء). || دارای دوجهت . دارای دوطرف : یکرویه کرد خواهد گیتی ترا از آن دورو ازاین ج
دوش بدوشلغتنامه دهخدادوش بدوش . [ ب ِ ] (ص مرکب ) دوش بادوش . دوشادوش . شانه بشانه . همبر. برابر : چون بگریزی توز عطار چون در دوجهان دوش بدوش تو ام . عطار.همه جا دوش بدوش است مکافات