دوبدولغتنامه دهخدادوبدو. [ دُ ب ِ دُ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) من و او تنها. او و من تنها بی سومی . که تنها دو نفر با هم باشند. خلوت دونفری . (از یادداشت مؤلف ). مقابله از دو کس به ن
دوبدوکلغتنامه دهخدادوبدوک . [ دَب ِ دَ وَ ] (اِ مرکب ) شرطبندی و گرو بستن در دویدن است . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ).
دوبلورفرهنگ انتشارات معین(لُ) [ فر. ] (ص . اِ.) آن که در برگردان فیلم به زبان دیگر به جای هنرپیشة اصلی حرف می زند.
دوبدوکلغتنامه دهخدادوبدوک . [ دَب ِ دَ وَ ] (اِ مرکب ) شرطبندی و گرو بستن در دویدن است . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ).
دودولغتنامه دهخدادودو. [ دُ دُ ] (ص مرکب ) دوبدو. دو با دو. (ناظم الاطباء). مثنی . (ترجمان القرآن ). || (اصطلاح نرد) در اصطلاح نرد عبارت است از اینکه هریک از دو مقامر بازی را دو
امبریکهلغتنامه دهخداامبریکه . [ اَ ک ِ ] (فرانسوی ، اِ) در اصطلاح گیاه شناسی یکی از طرزهای قرار گرفتن برگ در جوانه است و آن چنان است که برگهای خارجی جوانه دوبدو و بطور متناوب برگها
دوگان دوگانلغتنامه دهخدادوگان دوگان . [ دُ دُ ] (ق مرکب ) مثنی . دوتا دوتا. دوبدو. دودو. مقابل یکان یکان . (یادداشت مؤلف ) : پس هر روزی دو سر مرد را وظیفه کرد [ ضحاک ] که بیاوردی و بک
دوگانلغتنامه دهخدادوگان . [ دُ ] (ص نسبی ) (از دو + گان ، که پسوند نسبت است و گاهی به صورت گانه آید). دوتایی . (یادداشت مؤلف ). دوتا و مضاعف . (ناظم الاطباء). مضاعفة؛ زره دوگان