دواپذیرلغتنامه دهخدادواپذیر. [ دَ پ َ ] (نف مرکب ) دواپذیرنده . چاره پذیر. علاج پذیر. قابل معالجه و مداوا : دانسته دلی اسیر دارددردی نه دواپذیر دارد.نظامی .
دلپذیردیکشنری فارسی به انگلیسیagreeable, comely, delicate, delicious, enjoyable, fairy, palatable, pleasant, pleasing, prepossessing, soft
ضمیریلغتنامه دهخداضمیری . [ ض َ ] (اِخ ) کمال الدین حسین اصفهانی .از شعرای ظریف طبع ایران معاصر شاه طهماسب صفوی است و به گفته ٔ صاحب آنندراج گویا در اصفهان بلکه در ولایات دیگر بک