ده مختارلغتنامه دهخداده مختار. [ دِه ْ م ُ ] (اِخ ) دهی است از بخش شیب آب شهرستان زابل . واقع در چهارده هزارگزی شمال سکوهه . کنار شوسه ٔ زاهدان به زابل . سکنه ٔ آن 146 تن . آب آن از
ده مختارلغتنامه دهخداده مختار. [ دِه ْ م ُ ] (اِخ ) دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل . واقع در یک هزارگزی جنوب خاوری ده دوست محمد نزدیک مرزافغانستان . سکنه ٔ آن 221 تن . آب آن
دهلغتنامه دهخداده . [ دِ ] (صوت ) به کسر دال و های مخفی کلمه ٔ تعجب و استفهام انکاری است : وه ! عجب ! چرا چنین کنی ؟! آیا راستی چنین است ؟؛ ده برو.ده زود باش . (یادداشت مؤلف
دهلغتنامه دهخداده . [ دِ ه ْ ] (ماده ٔ مضارع دادن )ریشه یا ماده ٔ مضارع فعل (دهیدن = دادن ) که در ترکیب با کلمه ٔ دیگر معنی نعت فاعلی دهد. چون : آب ده . بارده . بازده . عشوه د
جعفرآباد مختارخانلغتنامه دهخداجعفرآباد مختارخان . [ ج َ ف َ دِ م ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان غار بخش ری شهرستان تهران در 12هزارگزی باختر ری و 4هزارگزی جنوب راه رباط کریم . این ده در جلگه وا
قلعه مختار خارستانلغتنامه دهخداقلعه مختار خارستان . [ ق َ ع َ م ُ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دزکرد بخش مرکزی شهرستان آباده ، واقع در 83هزارگزی جنوب باختر اقلید و 14هزارگزی راه فرعی کاکان ب
صفیةلغتنامه دهخداصفیة. [ ص َ فی ی َ ] (اِخ ) دختر ابی عبیده ٔ ثقفی خواهر مختار، از صحابیات است و با عبداﷲبن عمر ازدواج کرد و محضر پیغمبر را درک نموده ولی بروایت حدیث از وی نایل
رشیدالدینلغتنامه دهخدارشیدالدین . [ رَ دُدْ دی ](اِخ ) رشیدالدین بن فارس بن داود، مکنی و معروف به ابوحلیقه . پزشک و دانشمند و ادیب بود و در ده جعبر در کنار فرات و نزدیکی رقه بدنیا آم
طاهرلغتنامه دهخداطاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن علی ابوالطیب موسوم به زکی . نیای خاندان زکی در بیهق بوده است . علی بن زید بیهقی آرد: زکی ابوالطیب را ضیعتی بوده است که هرسال