ده عباسانلغتنامه دهخداده عباسان . [دِه ْ ع َب ْ با ] (اِخ ) دهی است از دهستان جلالوند بخش مرکزی کرمانشاهان . واقع در70هزارگزی جنوب کرمانشاه .سکنه ٔ آن 250 تن . آب آن از زه آب رودخانه
دهلغتنامه دهخداده . [ دِ ] (صوت ) به کسر دال و های مخفی کلمه ٔ تعجب و استفهام انکاری است : وه ! عجب ! چرا چنین کنی ؟! آیا راستی چنین است ؟؛ ده برو.ده زود باش . (یادداشت مؤلف
دهلغتنامه دهخداده . [ دِ ه ْ ] (ماده ٔ مضارع دادن )ریشه یا ماده ٔ مضارع فعل (دهیدن = دادن ) که در ترکیب با کلمه ٔ دیگر معنی نعت فاعلی دهد. چون : آب ده . بارده . بازده . عشوه د
سیاهی دهلغتنامه دهخداسیاهی ده . [ دِه ْ ] (نف مرکب ) شرمنده ساز. (از فرهنگ رشیدی ). شرمنده کن و خجل ساز یعنی شخصی که مردم را در گفتگو شرمنده و خجل سازد. (برهان ) (آنندراج ). || طاقت
جماسیانلغتنامه دهخداجماسیان . [ ج َم ْ ما ] (اِ) نظامی این کلمه را در شعر زیر:سیاهی ده خال عباسیان سپیدی ده چشم جماسیان .آورده و شاید صورتی از کلمه ٔ جماشیان باشد منسوب به جماش و ج
دهلغتنامه دهخداده . [ دِه ْ ] (اِ) قریه . (شرفنامه ٔ منیری ) (مهذب الاسماء). قریه و با یاء نیز به صورت دیه آمده . (از غیاث ). دَیْه ْ (درتداول مردم قزوین ) و در کتب نثر قدیم ص
گل درهلغتنامه دهخداگل دره . [ گ ُ دَ رَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بلوک عباسوند بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان واقع در 11هزارگزی جنوب باختری کوزران نزدیک سبزعلی خان . دارای 35 تن سکن
بدریةلغتنامه دهخدابدریة. [ ب َ ری ی َ ] (ع اِ) از نقود قدیمی تاآخر عهد عباسیان است . بَغْلیّه . و بدریه از آن سبب گویند که اعراب آن را در بدره (پوست بزغاله ) می نهادند و در هر بد