ده دادنلغتنامه دهخداده دادن . [ دَه ْ دَ ] (مص مرکب ) ده انگشت گشاده به سوی کسی فرود آوردن به معنی خاک بر سرت باد. دو پنجه ٔ باز به سوی کسی فرود آوردن به معنی «خاک بر سر تو!». (یاد
دهلغتنامه دهخداده . [ دِ ] (صوت ) به کسر دال و های مخفی کلمه ٔ تعجب و استفهام انکاری است : وه ! عجب ! چرا چنین کنی ؟! آیا راستی چنین است ؟؛ ده برو.ده زود باش . (یادداشت مؤلف
دهلغتنامه دهخداده . [ دِ ه ْ ] (ماده ٔ مضارع دادن )ریشه یا ماده ٔ مضارع فعل (دهیدن = دادن ) که در ترکیب با کلمه ٔ دیگر معنی نعت فاعلی دهد. چون : آب ده . بارده . بازده . عشوه د
دادنلغتنامه دهخدادادن . [ دَ ] (مص ) اسم مصدر آن دهش است . اعطاء. (ترجمان القرآن ). ایتاء. (ترجمان القرآن ). مقابل ِ گرفتن . در اختیار کسی گذاردن بدون برگرداندن . تسلیم کسی کردن
مرکب ساختنلغتنامه دهخدامرکب ساختن . [ م ُ رَک ْ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) تهیه ٔ مرکب کردن . دوده و سیاهی دوات درست کردن . || ترکیب کردن . پیوستن . پیوند دادن : ده انگشتت مرتب کرد بر کف دو
اطعاملغتنامه دهخدااطعام . [ اِ ] (ع مص ) خورانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). طعام دادن . (ترجمان تهذیب عادل بن علی ص 14) (تاج المصادر بیهقی ). خوراندن . سو
قراقوشلغتنامه دهخداقراقوش . [ ق َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ اسدی مکنی به ابوسعید.از امیرانی است که در دربار صلاح الدین پرورش یافت و به نیابت وی در مصر حکومت کرد. وی مردی باهمت بود و به ع
پرداختنلغتنامه دهخداپرداختن . [ پ َ ت َ ] (مص ) اداء. ادا کردن . تفریغ حساب . گزاردن حقی و دینی و جز آن . توختن وامی . تأدیه . کارسازی کردن . دادن . واپس دادن : دین خود را پرداختن