دهیملغتنامه دهخدادهیم . [ دِ ] (اِ) مخفف دیهیم . دیهیم و تاج و افسر پادشاهان ایران . (ناظم الاطباء). رجوع به دیهیم شود.
دهیملغتنامه دهخدادهیم . [ دُ هََ ] (ع اِ) سختی . || بلا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || (ص ) مرد گول . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
دحیملغتنامه دهخدادحیم . [ دُ ح َ ] (اِخ ) عبدالرحمن بن ابراهیم . رجوع به عبدالرحمن بن ابراهیم بن عمرو... و رجوع به الاعلام زرکلی شود. || لقب قاضی ابوسعید عبدالرحمن است . (سمعانی
دهیماءلغتنامه دهخدادهیماء. [ دُ هََ ] (ع اِ مصغر) بلاء. تصغیر الدهماء. (منتهی الارب ) (آنندراج ). داهیه و بلا و سختی . (از ناظم الاطباء). || آزمایش . (آنندراج ).
افتس دهیملغتنامه دهخداافتس دهیم . [ ] (اِخ ) (تخم خونریزی ) و فس دمیم هم خوانده شده و بگمان فاندیفلد خرابه ایست که فعلاً در وادی سنط واقع به دمیم مشهور است لکن چنانکه کاندر میگویدآثا
ام الدهیملغتنامه دهخداام الدهیم . [ اُم ْ مُدْ دُ هََ ] (ع اِ مرکب ) سختی و بلا. (منتهی الارب ). داهیه . (از اقرب الموارد). غم و اندوه . (ناظم الاطباء).
دهیماءلغتنامه دهخدادهیماء. [ دُ هََ ] (ع اِ مصغر) بلاء. تصغیر الدهماء. (منتهی الارب ) (آنندراج ). داهیه و بلا و سختی . (از ناظم الاطباء). || آزمایش . (آنندراج ).
افتس دهیملغتنامه دهخداافتس دهیم . [ ] (اِخ ) (تخم خونریزی ) و فس دمیم هم خوانده شده و بگمان فاندیفلد خرابه ایست که فعلاً در وادی سنط واقع به دمیم مشهور است لکن چنانکه کاندر میگویدآثا