دهلهلغتنامه دهخدادهله . [ دَ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. واقع در 34هزارگزی جنوب الیگودرز. دارای 194 تن سکنه می باشد. آب آن از قنات و چاه تأ
دهلهلغتنامه دهخدادهله . [ دِ ل ِ ] (اِ) گیاهی خاردار که گون نیزگویند. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از برهان ). رجوع به گَوَن شود. || قنطره و پل ، خواه از چوب و تخته باشد یا از سنگ
دهلهواژهنامه آزادده الیف به معنای دهی است که دارای هزار خانوار بوده است .آثار فرهنگی و سنگ قبور موجود که تاریخ مستند 720سال بر روی آنها حک شده است این جمله را تایید می کند.همچنی
دهوهلغتنامه دهخدادهوه . [ دَهَْ وَ / وِ ] (اِ) دهله . (ناظم الاطباء). رجوع به دهله شود. || به معنی صراحی و دلو است . (از آنندراج ). و رجوع به دلو شود.
خبر توتلغتنامه دهخداخبر توت . [ خ َ ب َ ] (اِخ ) نام ناحیتی است به افغانستان در شانزده هزار و پانصدگزی شمال قریه ٔ مقر علاقه ٔ دهله ولایت قندهار بین 65 درجه و 52 دقیقه ٔ طول شرقی و
قاسم آبادلغتنامه دهخداقاسم آباد. [ س ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. در 22هزارگزی جنوب خاوری الیگودرز. در کنار راه مالرو قشلاق لجان به دهله و در جلگه
گونفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهگیاهی خاردار با ساقههای ستبر و شاخههای بلند و انبوه و گلهای سرخ، بنفش، سفید یا زرد کمرنگ که از آن کتیرا میگیرند؛ دهله.
اطباللغتنامه دهخدااطبال . [ اَ] (ع اِ) ج ِ طبل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِ طبل . دُهلها. (آنندراج ).