دالاشانلغتنامه دهخدادالاشان . (اِخ ) دهی است از دهستان ریوند بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور.واقع در 9هزارگزی جنوب باختری نیشابور جلگه است و معتدل و دارای 25 تن سکنه . آب آن از قنات تأ
پوست دریدنلغتنامه دهخداپوست دریدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) پاره کردن پوست . چرم دریدن : خدادوست را گر بدرند پوست نخواهد شدن دشمن دوست دوست . سعدی .بتا جور دشمن بدردش پوست رفیقی که بر خو
چنبرلغتنامه دهخداچنبر. [ چَم ْ ب َ ] (اِ) محیط دایره را گویند مطلقاً اعم از چنبر دف و چنبر گردن و افلاک و غیره . (برهان ). دایره ٔ دف و غربال و هرچه گرد و میان تهی باشد. (از رشی
چوگانلغتنامه دهخداچوگان . [ چ َ / چُو ] (اِ مرکب )(از: چوب + گان ، پسوند نسبت ) در پهلوی چوپگان ، چوپگان ، چوبکان ، معرب آن صولجان است و کلمه ٔ فرانسوی شیکان از فارسی مأخوذ است