دهلاثلغتنامه دهخدادهلاث . [ دِ ] (ع اِ) شیر درنده . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). مقلوب دلهاث و به معنی آن . (از ناظم الاطباء). رجوع به دلهاث شود.
دهلانلغتنامه دهخدادهلان . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از بخش سراسکند شهرستان تبریز. واقع در 8هزارگزی سراسکند. آب آن از چشمه و رود تأمین می شود.سکنه ٔ آن 482 تن . (از فرهنگ جغرافیای
nightدیکشنری انگلیسی به فارسیشب، شب هنگام، تاریکی، غروب، برنامه شبانه، خادم حبش، لیل، نزدیک بوقت خواب
دهلاثلغتنامه دهخدادهلاث . [ دِ ] (ع اِ) شیر درنده . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). مقلوب دلهاث و به معنی آن . (از ناظم الاطباء). رجوع به دلهاث شود.
دهلانلغتنامه دهخدادهلان . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از بخش سراسکند شهرستان تبریز. واقع در 8هزارگزی سراسکند. آب آن از چشمه و رود تأمین می شود.سکنه ٔ آن 482 تن . (از فرهنگ جغرافیای
ذوقناکلغتنامه دهخداذوقناک . [ ذَ / ذُو ] (ص مرکب ) لذیذ. خوشمزه : چونکه آب جمله از حوض است پاک هر یکی آبی دهد خوش ذوقناک . مولوی . || پرمسرت . پر شادمانی : پهلوان درلاف گرم و ذوقن
درندهلغتنامه دهخدادرنده . [ دَ رَ / دَرْ رَ دَ / دِ ] (نف ) که دَرَد. آنکه دَرَد. که بدرد. پاره کننده . که حیوان و انسان را بدراند، مانند شیر و پلنگ و امثال آنها. (از انجمن آرا)
شیرلغتنامه دهخداشیر. (اِ) حیوانی چارپا و سَبُع و درنده از نوع گربه که به تازی اسد گویند. (ناظم الاطباء). حیوانی است معروف که به عربی اسد گویند. (از آنندراج ) (از انجمن آرا). ژی